فرهنگ عمومی در جامعه توده ای -۴، صدرآرا با مهر مطرح كرد
جامعه توده ای، ماحصل فقدان شهامت اخلاقی در نخبگان و روشنفكران
به گزارش جاوید شو روزبه صدرآرا نویسنده و مترجم آثار فكری و فرهنگی نقش روشنفكران مستقل را برای رهایی از توده گرایی جامعه ایرانی برجسته می كند و كاركرد روشنفكران ارگانیك نهاد قدرت را به باد انتقاد می گیرد.
خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ: روزبه صدرآرا، متولد ۱۳۵۷، نویسنده، مترجم، ویراستار و منتقد حوزه فرهنگ است. او از مؤلفان و ویراستاران سابق دانشنامه جهان اسلام است. «ایدئولوژی و سازوبرگ های ایدئولوژیك دولت» اثر لویی آلتوسر و «تفكر در میانه دلوز و كانت: یك مواجهه غریب» نوشته ادوارد ویلت و مت لی، همچون مهم ترین ترجمه ها و «گزارشاتی به قاضی حداد» و «فرار به مهلكه: تمرین هایی در كار تئوریك» هم همچون مهم ترین تالیفات انتشار یافته صدرآرا است. وی همینطور دبیر و سرویراستار مجموعه های «بازنوشت نظریه» در نشر مولی، «استخوان های روح» در نشر نیماژ و «مواجهات پست مدرن» در نشر چشمه بوده است. صدرآرا در مصاحبه پیش رو تحلیل های اندیشمندان جدید درباره «فرهنگ توده ای» را عرضه می كند كه به درك دقیقتر ما نسبت به توده ها می انجامد. او اعتقاد دارد باید رویكرد یكسره منفی و سلبی از توده را كنار گذاشت و وجوه دیده نشده و عموما ایجابی فرهنگ توده ای را هم مد نظر قرار داد. در نیمه دوم این گفتگو سعی شده توده گرایی در جامعه ایرانی به تحلیل های عرضه شده در بخش نخست بخورد و درون مایه انتقادی نسبت به فراگیری توده گرایی در ایران حفظ شود. روزبه صدرآرا نقش روشنفكران مستقل را برای رهایی از توده گرایی جامعه ایرانی برجسته می كند و كاركرد روشنفكران ارگانیك نهادهای رسمی كشور را به باد انتقاد می گیرد. از نظر او راه رهایی از توده گرایی طبقه متوسط در جامعه ایرانی ابداع و ایجاد نوعی بیان و زبان جدید است كه توده ها با آن بتوانند روحیه انقلابی و پتانسیل های رادیكال شان را كه در وضعیت كنونی به فراموشی سپرده شده است، بیدار كنند. به باور صدرآرا توان ابداع و ایجاد این بیان و زبان جدید، تنها در روشنفكران مستقل و واجد شهامت اخلاقی وجود دارد؛ چهره هایی كه وضع موجود كنونی و رسانه های محافظش، آنها را برنمی تابد. این مشروح گفتگو با روزبه صدرآرا است: اگر موافقید در ابتدای گفتگو به چیستی فرهنگ توده ای بپردازیم؛ از یك منظر انتقادی، فرهنگ عامه توده وار چیست، چه خصوصیت هایی دارد و چگونه باید با آن مواجه شد؟ قضیه توده گرایی، یك پدیده اجتماعی است كه در سطوح مختلف تحلیل می شود و می شود به آن نسبت هایی داد؛ این نسبت دادن ها را می توان بررسی كرد و دید كه آیا حاكی از این هستند كه توده گرایی پسیو است یا اكتیو؟ یعنی توده ها نقش فعال را بازی می كنند، یا نقش انفعالی دارند. به نظر من توده گرایی در بدو امر چیز مذموم، نكوهیده و ناپسندی نیست و این جریان توده ستیزی كه در بعضی روشنفكرها و اصحاب رسانه متصل به آنها دیده می شود، به نظرم عموما برگرفته و برخاسته از یك نوع گفتار لیبرالیستی است؛ یعنی این ها به توده ها می گویند این رفتار را نكنید، بلكه بیاید این گونه كه ما می گوییم رفتار كنید؛ به عبارتی این توده ستیزی به این معنا است كه یك نوع «آیدیال تایپی» یا تیپ ایده آلی وجود دارد كه این روشنفكران و اصحاب رسانه معتقدند توده ها باید بر اساس آن رفتار كنند. من به شخصه به این گونه از توده ستیزی اصلاً اعتقاد ندارم، چون توده ها رفتارهای پراتیك خودشان را مبتنی بر منطق درونی زندگی شان پیش می برند و همین لایه های متنوع رفتار عینی است كه زندگی آنها را تعریف و بازتعریف و شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه آنها را تولید و بازتولید می كند. ازاین رو به نظرم باید یك نگاه فراخ تری به مفهوم جامعه و فرهنگ توده ای داشته باشیم. البته من در اینجا منظورم «توده ای شدن» طبقه متوسط نمی دانم و «توده» به طوركلی را عرض می كنم.
البته توجه ما در پرونده «فرهنگ عمومی در جامعه توده ای» بیشتر بر وجوه آن «توده شدن طبقه متوسط» است؛ ولی بطور قطع بررسی توده به صورت كلی، راهگشای فهم وضعیت كنونی طبقه متوسط در جامعه ایرانی می شود. تحلیل تان از توده به معنای عام چیست؟ من از جنبه تئوریك به ۳ لحظه یا دقیقه در نظریه توده ها و توده گرایی معتقدم و فكر كنم اگر از اینجا شروع كنم بهتر باشد. یك لحظه یا یك دقیقه یا هست كه می توان با عنوان «دقیقه آلتوسر» از آن یاد كرد؛ چون آلتوسر در جدال نظری اش با «جان لوئیس» ماركسیست-امانیست بریتانیایی به مبحث توده پرداخته است. در واقع جان لوئیس مقاله تند و تیزی ضد آلتوسر در نشریه «ماركسیسم-لنینیسم تودی» می نویسد و فلسفه آلتوسر را به نحو ویرانگری نقد می كند. لوییس می گوید این «انسان ها» هستند كه تاریخ را می سازند، نه «توده ها». اما آلتوسر روی همین گزاره لوئیس مكث می كند و تاكید دارد كه انسان ها تاریخ را نمی سازند، بلكه توده ها تاریخ را می سازند. این مسئله هم البته به ماركس برمی گردد؛ اون ماركس بود كه گسست عمیقی را در فلسفه مدرن ایجاد كرد؛ آن گسست هم این بود كه آمد انسان بی شمایل و بی خصیصه ای را كه تحت عنوان «هیومن» برجسته شده بود، كنار گذاشت و مفهومی با عنوان «پرولتاریا» را پیش كشید. این مفهوم (پرولتاریا) مساوی با توده است. بر این مبنا سوژه ی برسازنده امر سیاسی توده ها هستند و آلتوسر هم بر همین مبنا در یكی از مقالاتش، ماركسیسم را از امانیسم جدا می كند و آنرا در پیوند با مفهومی نوین و جدید از «توده» قرار می دهد. اگر از این منظر نگاه نكنید ما با ظهور و رشد جامعه ای مواجه ایم كه دارد سنگ هایی را با امر مدرن و مدرنیته وامی كَند؛ یعنی ما با انسان جدید و چهره جدیدی از «هیومن» به نام «توده» مواجه هستیم كه عنوان های گوناگونی هم پیدا كرده و مثلا «آنتونیو نگری» به آن می گوید «انبوه خلق». توده گرایی در بدو امر چیز مذموم، نكوهیده و ناپسندی نیست و این جریان توده ستیزی كه در بعضی روشنفكرها و اصحاب رسانه متصل به آنها دیده می شود، به نظرم عموما برگرفته و برخاسته از یك نوع گفتار لیبرالیستی است؛ یعنی این ها به توده ها می گویند این رفتار را نكنید، بلكه بیاید این گونه كه ما می گوییم رفتار كنیدبه نظر من این لحظه، لحظه مهمی است؛ چون به میانجی همین لحظه یا دقیقه است كه ماركس از خصلت انتزاعی فلسفه مدرن كه با هگل به اوج خودش رسیده بود، مشروعیت زدایی می كند و می گوید مفهوم «بشر» و «انسان» را كلاً كنار بگذارید، این مفهوم انتزاعی، به هیچ دردی نمی خورد؛ این بشر یا انسان كاملاً بدون خصیصه و بدون چهره است و ما مفهومی از بشر را می خواهیم كه كاملاً چهره داشته باشد و از قضا چهره دردمندی هم داشته باشد؛ بشری كه زیر دست و پای استثمار خرد و له شده است، یا به قول فرانتس فانون همان «دوزخیان زمین» كه به نظرم استعار سیاسی خیلی خوبی است. ازاین رو در لحظه یا دقیقه آلتوسر ما با این انسان سر و كار داریم و این «توده» است. این توده هم متعلق به طبقه متوسط است هم طبقات پایین تر كه در واقع واجد نوعی از خود بیگانگی هم هستند. این ها توده هایی هستند كه تحت انقیاد و قیوداتت سیستمی مثل سرمایه داری و منشعبات سرمایه داری خرد شده و رفتارهایی كه از آنها می بینیم تحت تأثیر شرایط از خود بیگانه كننده ای است كه سرمایه داری بر آنها بار كرده است و ما امروز آن رفتارها را می بینیم و بعنوان كسانی كه كار فرهنگی و فكری می نماییم گاهی اوقات واقعاً سرخورده می شویم. یعنی فكر می نماییم چرا باید چنین رفتارهای عوامانه و توده واری در مقیاسی عظیم از مردم سر بزند. این دقیقاً به خاطر همین زیستن در شرایط نامطلوب سرمایه داری و انواع نظامات و مرام های شبه سرمایه داری سر بر می آورد.دقیقه دوم چیست؟ من اسم دقیقه دوم را می گذارم «دقیقه دوسرتو». می گذارم. «میشل دوسرتو» آدم واقعا جالب و جذابی بود. از چه بابت؟ این آدم چندوجهی بوده است. اول اینكه نظریه پرداز مصرف، معماری و برنامه ریزی شهری بود. دوم فیلسوف امر روزمره بود، از جانب دیگر یك متأله و كشیش ژزوئیت (یسوعی) بوده، و در عین حال روی ماركسیسم خیلی تأثیر گذاشته است. همینطور عضو مكتب فرویدی لاكان بوده و با لاكان همكاری كرده بود؛ مفسر فوكو بوده و با او هم كار كرده است؛ تاریخ نگار عرفان غرب مدرن هم بود و... یعنی بسیار آدمی چندوجهی و جالبی است و اتفاقا خیلی زود یعنی در ۶۰ سالگی هم فوت كرده است. این آدم می آید در مقابل گفتمان و آیتمی با عنوان «روزِ تولید» كه ماركسیست ها خیلی بر آن تاكید می كردند، آیتم و پدیده ای را به نام «شبِ مصرف» مطرح می كند و در آنجا از گفتار ماركسیستی تولیدمحور مشروعیت زدایی می كند؛ تا پیش از این مشروعیت زدایی دوسرتو از «روز تولید»، تحت تاثیر گفتمان ماركسیستی، نسبت به پدیده مصرف رویكرد كاملاً منفی ای وجود داشته است. حتی یك نوع نفی اخلاقی در مورد پدیده مصرف وجود داشت. چون ماركسیست های كلاسیك تر همواره می گفتند جامعه مصرفی، جامعه بدی است، چون انسان ها را به سمت «از خود بیگانگی» سوق می دهد. اما دوسرتو جزو نخستین نظریه پردازها و فیلسوفانی است كه می گوید این دیدگاه، دیدگاه غلطی است؛ چرا؟ چون توده ها در برخورد با همین مصرف است كه علایق، سلایق، باورها و پراتیك های روزمره خودشان را تغییر می دهند و حتی به میانجی همین مصرف است كه می توانند یك نظام و حكومت را به چالش بكشند!این نكته مطرح شده توسط دوسرتو خیلی جالب است؛ از این بابت كه ما در بحث او می بینیم به دست توده ها همه چیز گرفتار یك روند سكولاریزاسیون عجیب وغریب می شود؛ یعنی هر پدیده ای كه به دست توده ها می رسد خیلی راحت، در زندگی روزمره تبدیل به یك چیز «تودستی» و «دم دستی» می شود و این درباره همه چیز صدق می كند و فرقی نمی كند آن چیز چه باشد! یك مثالی می زنم. همه ما به شكلی با مناسك مذهبی در ایران مواجه بوده ایم؛ یعنی از دوران كودكی تا همین الآن به شكلی آنرا دیده و تحلیل كرده ایم، درباره آن حرف زده ایم و شاید در هر سنخ و سطحی در آن مشاركت داشته ایم. به نظر من مناسك مذهبی استعلایی ترین نقطه زندگی توده ها در ایران است، ولی همین پدیده و لحظه استعلایی در زندگی توده ها در طول تاریخی كه ما نسل های مختلف را از سر گذرانده ایم، مدام سكولاریسم خاص خویش را نمود داده و می دهد. مثلاً یك مثال بامزه و تا حدی طنزآمیزش كه خودم شاهد آن بودم این بود كه در محله گیشا یك عده برای محرم رفته بودن سینه می زنند و بعدش قرار بود شام نذری بدهند؛ حالا این هیئت شام چه می داد؟ «پیتزا»!یا مثلا «علامت كش» یا «علم كش» محله ها در دهه های ۴۰، ۵۰، ۶۰ عموما «لوتی» های محل بودند؛ البته امكان دارد در بعضی جاها سیستم ها فرق كنند، ولی حرفم این است كه استعلایی ترین نقطه پراتیك حیات مردم تبدیل به سكولارترین نقطه توده ها می شود؛ به زبان ساده، پدیده های استعلایی، در جریان زندگی توده ها، خیلی راحت تبدیل به امر سكولار می شوند. البته این سكولاریزاسیون با آن سكولاریزاسیونی كه در غرب سراغ می گیریم فرق می كند. اگر بخواهم به بیان والتر بنیامین این مورد را بیان كنم می توانم بگویم كه در فرآیند حیات توده ای، آن «هاله» از بین می رود و این نقطه مهمی است؛ چون در همین جاست كه ابتكارات و ابدعات توده ای در مقابل استراتژی های كلان شكل می گیرد. در این وضعیت توده ها كار خودشان را می كنند و چیزی را كه بخواهند مصرف می كنند و چیزی را كه نخواهند مصرف نمی كنند و این معنایش این است كه توده ها در این موقعیت «انتخاب می كنند». شما یك جنسی را بارها و بارها تبلیغ كنید، اگر توده ها نخواهند از آن استفاده كنند، اصطلاحا روی دست صاحبش باد می كند. اما اگر بخواهند یك چیزی را مصرف كنند، شما هر قدر هم جلویش را بگیرید، باز هم مصرف می كنند. این تاكتیك های توده ای در مقابل قدرت های سمبلیك است كه می خواهد استراتژی های خودش را اعمال نماید. تو گویی توده ها نوعی ضداستراتژی دارند و به استراتژی ها تن نمی دهند و این در مورد تمام پدیده ها هم صدق می كند؛ یعنی فرقی نمی كند این پدیده ها، پدیده های فرهنگی باشد، یا پدیده های سیاسی و تجاری و حتی پدیده های پوشاك و خورد و خوراك و... این دیدگاه درباره توده ها و پراتیك آنها خیلی جالب و نافذ است و ما نباید از آن غفلت نماییم.فكر می كنم نوبت به دقیقه یا لحظه سوم رسیده است. دقیقه یا لحظه سوم را باید «دقیقه لوفور» بنامیم. كلود لوفور پدیدارشناس امر سیاسی و شاگرد مرلوپونتی بوده است. او دیدگاه های خیلی جالبی در مورد توتالیتاریسم، دموكراسی و جامعه مدنی دارد. لوفور اعتقاد دارد كه دموكراسی را باید مثل یك «حفره تهی» در نظر گرفت كه هیچ كسی، یا هیچ دسته و گروهی تا آخر و همیشه نمی تواند با آن جوش بخورد؛ یعنی دموكراسی یك امر غیرقابل تصرف است. حالا خصوصیت آن حفره تهی چیست؟ من می گویم آن «حفره تهی» از آن توده هاست و حتی فراتر از آن می توان اظهار داشت كه آن حفره تهی، خود توده هاست. بنا بر این هیچ جریان، گروه و كسی نمی تواند ادعا كند كه من تا همیشه و تا ابد با این حفره جوش خورده ام. آن حفره تهی، افراد خودش را انتخاب می كند، برمی دارد و می گذارد و... هر توده ای، حالا می خواهد در ایران باشد یا جاهای دیگر دنیا، ابتكارات و خلاقیت های خاص خویش را دارد؛ مسئله این است كه ما، یعنی كسانی كه كار فكری می كنند از راه یك كاتالیزور نظری می خواهیم سراغشان برویم و برخی اوقات این كاتالیزور نظری جواب نمی دهدمن با عرضه این سه لحظه می خواهم روی این نكته تاكید كنم كه ما بیشتر از آنكه به این نتیجه فكر نماییم كه توده ها خلاقیت و ابتكارات خویش را از دست داده اند، باید نگاهی فراتر را اتخاذ نماییم و با توده ها به صورت تحلیلی تر مواجه شویم؛ من به شخصه با این حرف ها كه مثلا می گویند توده ها به سبب غرق شدن در مصرف و پدیده های از خود بیگانه كننده، ابتكارات و خلاقیت خویش را از دست داده اند، موافق نیستم. من می گویم باید كلان تر و در یك فرایند كلان به توده ها نگاه كرد. چون در موارد گوناگونی توده ها به راحتی می آیند و دخل و تصرف می كنند. بسیاری از جریان ها، رویكردها و رفتارها را می پذیرند و بسیاری از جریان ها و پدیده ها را نمی پذیرند و كنار می گذارند و این غربال شدن همواره در توده ها جریان دارد و نمی توان به آسانی توده ها را متهم كرد كه شما خلاقیت و ابتكار عمل ندارید. به نظر من هر توده ای، حالا می خواهد در ایران باشد یا جاهای دیگر دنیا، ابتكارات و خلاقیت های خاص خویش را دارد؛ مسئله این است كه ما، یعنی كسانی كه كار فكری می كنند از راه یك كاتالیزور نظری می خواهیم سراغشان برویم و برخی اوقات این كاتالیزور نظری جواب نمی دهد. بر این مبنا ما احساس می نماییم توده ها از قافله عقب مانده اند، این در شرایطی است كه در واقع ما از قافله عقب ماندیم، نه آنها!با تحلیل شما موافقم، اما بیایید مسئله را از یك منظر دیگر نگاه كنیم؛ چیزی كه در جامعه ایرانی تا حدود زیادی قابل مشاهده می باشد فراگیری منطق توده ای طبقه متوسط بر همه زمینه ها و حتی مستحیل شدن جریان هایی كه ذاتا نمی بایست «توده ای» باشند، در هم جریان توده ای طبقه متوسط است. در این معنا ما با طبقه الیت یا نخبه ای مواجه هستیم كه خود این ها به میانجی و تحت تاثیر دغدغه های توده ای طبقه متوسط، در حال توده ای كردن مضاعف جامعه هستند و ما را با شكلی فراگیر از یكدست شدن توده ای مواجه كرده است. از اهالی رسانه و نخبگان و هنرمندان بگیرد تا خیلی از اهالی فكر و روشنفكرانی كه به شكلی قافیه را به دغدغه های توده ای آن طبقه متوسط شهرنشین باخته اند. اگر من ادعایی در مورد صدمه های فرهنگ توده ای در ایران دارم، منظورم بیشتر این یكدست شدن همه جریانات با فرهنگ توده ای طبقه متوسط است. می خواهم بیشتر این همسان سازی و یكدستی را تحلیل كنیم! من از شما سؤالی بپرسم آیا از موقعی كه ما با مفهوم «توده» مواجه شدیم - مثلا دوران انقلاب مشروطه به این سو را در نظر بگیرید - آیا ما در هر گفتمان دوره ای و در هر اپیزود تاریخی با این همسان سازی مواجه نبودیم؟ یعنی به نحوی از آنجا این مسئله یكدست شدن را نداشته ایم؟شما اگر به ادبیات و گفتمان سیاسی آن موقع هم رجوع كنید می بینید كه همین مسئله آنجا هم وجود داشته است و نخبگان همین را می گفتند. در زمان پهلوی دوم كه اوج مدرنیزاسیون در ایران بوده، یعنی مثلا دهه ۴۰ و ۵۰ كه ما با یك مدرنیزاسیون شلاق وار مواجه بودیم هم همین مسئله وجود داشته است. ما چنین فرایندی را در سینمای فارسی آن دوره به عینه مشاهده می نماییم. آیا آن همسان سازی و یكدست سازی در طول اپیزودهای تاریخی ما وجود نداشته است؟ چرا وجود داشته است، و این پدیده چیز جدیدی نیست. اتفاقا خیلی جالب است كه در همان فیلم ها می بینیم همیشه این دیالوگ بین توده ها تكرار می شود، از زمان های قدیم تا همین امروز كه مثلا طرف می گوید «زمان هم، زمان های قدیم»، «آدم ها هم، آدم های قدیم» و... حتی الآن هم كه سال ۹۸ است و داریم به ۱۴۰۰ نزدیك می شویم می گوییم «زمان هم زمان های قدیم»، «جوان هم، جوان های قدیم». «مرام هم، مرام های قدیم» و... یعنی از موقعی كه من و شما یادمان می آید و حتی یادمان نمی آید این جمله و تكه كلام همچنان جریان داشته است. این یكدست سازی و همسان سازی همیشه و همواره وجود داشته است و توده ها بخشی از آنرا می پذیرند، و بخشی از آنرا رها می كنند و اصطلاحا وا می دهند. از همان دوره تا همین امروز آدم ها، جریان ها و پدیده هایی بوده اند كه در یك دوره خیلی برجسته شدند، ولی الآن هیچ خبری از آنها نیست. یا جریان هایی در زمان قبل بوده اند كه آن موقع خیلی به آنها وقعی داده نمی شده، اما الآن توده جدید دارد به آنها توجه می كند. مثلاً سنخی از سینما در همان دوره پهلوی پا می گیرد كه قبلاً شاید خیلی مخاطب عام نداشته، اما الآن بیشتر دارند به آن توجه می كنند. یا یك نوع از ادبیات و شعر قبلاً مورد ارجاع نبوده، الآن بیشتر مورد ارجاع قرار گرفته است. من دو مثال می زنم درباره همین توده طبقه متوسطی كه شما می فرمایید. دو نفر كه با آنها آشنا هستیم. نفر اول «عباس كیارستمی» است. ایشان از دهه ۵۰ داشت فیلم می ساخت. كم كم توده ها، از بچه های دهه ۷۰، كه حالا یچه های دهه های ۸۰ به بعد هم آغاز كرده اند به جذب شدن به فیلم این آدم؛ فیلم ها را می بینند و در موردش فكر می كنند و حرف می زنند و... در صورتیكه در دهه های ۵۰ و ۶۰ دایره مخاطبان عباس كیارستمی این قدر فراخ نبود. چپ ها كه او را كلاً می زدند و جریان های دیگر هم توجه چندانی به او نداشتند. جریان چیست؟ «عباس كیارستمی» به شكلی دارد یك بخش دیگر از زندگی توده ای را نشان داده است كه لابه لای گفتمان سینمای فارسی آن دوره اصلاً دیده نمی شد، چون آن دوره سینمای توده گرای ما سینمای مردانگی و خشم و انتقام و مرام و... بوده و مثلاً فیلم شاخص اش «قیصر» است. اگر می بینید در جامعه ای فرایندهای توده گرایی این قدر عظیم و فربه شده است به خاطر یك رشته از آدم ها و تیپ ها به نام «روشنفكران ارگانیك» نهاد قدرت است كه به این فرایندها دامن می زنند. اگر چنین رویكردهای توده واری وجود دارد، یك بخشی از آن مسئولیت ناپذیری آن روشنفكران و طبقه نخبگانی جامعه است كه می خواهد با نهاد قدرت پیوند ارگانیك پیدا كنداما در همان دوران یعنی دهه ۵۰ مرحوم كیارستمی فیلمی به نام «گزارش» می سازد كه جزو نخستین فیلم هایش است و زندگی نابودشده یك كارمند دولت را نشان داده است كه این هم به شكلی توده گرایی است ولی از یك سنخ دیگر، و بنا بر این از جریان اصلی فیلم فارسی متفاوت می باشد. به عبارتی زیر لایه ها كمی عمیق تر و ژرف تر می شود. من از فیلم گزارش واقعاً لذت بردم، چون فیلمی بود كه داشت یك سطح دیگری از توده گرایی را فارغ از آن چیزی كه در فیلم فارسی رایج است می دیدیم و این فیلم دارد به ما می گوید كه این تصویر هم وجود دارد و آنرا هم در نظر بگیرید. كیارستمی برای آن زیرلایه توده ای یك بیان سینمایی دست وپا می كند و با همین خط هم پیش می رود و سینمای متمایز خودش را فارغ از نفی و اثبات ها به وجود می آورد. مثال دوم هم راجع به شاعر، نویسنده و مترجمی است به نام «بیژن الهی». ایشان در دهه ۴۰ و۵۰ طرفداران خاصی نداشت. آن موقع همه دنبال ادبیات متعهد و فرهنگ متعهد بودند. نمونه آنرا زیاد داریم و اكثراً به گفتمان های چپ روی خوش نشان می دادند. این آدم از دهه ۴۰ تا همین ۷۰ هم هیچ مخاطب فراگیری نداشت. اما در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ است كم كم مخاطب های جوان خویش را پیدا می كند. خودم اواخر دهه ۷۰ از راه استادی فهمیدم این آدم كیست و شروع كردم كارهای بیژن الهی و دوستانش را كه در چارچوب جریان موج نوی شعر فعال بودند را خواندم و واقعاً لذت بردم. الآن شما بروید در راسته كتابفروشی های میدان انقلاب، می بینید مثلاً كتابفروشی ها كتاب های بیژن الهی را ویترین كرده و ملت می گیرند و می خوانند. این ها هم توده طبقه متوسط هستند. من می خواهم بگویم توده ها انتخاب می كنند و از یكسری انتخاب ها سر باز می زنند. اگر پدیده ها، جنس ها و دغدغه ها با توده ها عجین نباشد، آن پدیده خیلی راحت توسط توده كنار زده می شود، اما اگر عجین باشد آنرا می پذیرند. بله، بسیاری از پدیده ها هست كه ما از فرط ابتذال حتی طرفش هم نمی رویم. این ها پدیده هایی است كه مثل كف روی آب در جامعه پدید می آید و پس از مدتی كنار می رود.بگذارید با استفاده از همین دو نمونه ای كه شما ذكر كردید كمی بحث را چالشی تر كنم. من معتقدم وقتی عموم توده های امروز و همان علاقه مندان به آثار عباس كیارستمی و بیژن الهی به سراغ آثار این دو هنرمند می روند، خود این تمایل و توجه نشان دادن، ناشی از یك رویكرد توده ای و نمایش توده وار است! در پشت این رویكرد نمایشی همه گیر و همسان ساز، من بعنوان یك سوژه دهه هفتادی تصور می كنم كه اگر از قافله تماشاگران فیلمهای كیارستمی یا خوانندگان آثار الهی جا بماند، بعنوان «اُمل» تعین می یابم و بنا بر این باید حتما خودم را به قافله برسانم و با بقیه در چنین فعالیت هایی شریك شوم. شما مثلا شراكت و همسانی مخاطبان سریالی با عنوان «گیم آو ترونز» یا سریال مربوط به واقعه «چرنوبیل» در ایران را ببینید كه حتی درباره فراگیری اقبال طبقه متوسط ایرانی به این ها جك و لطیفه هم ساخته شد. یا مثلا تمایل توده ای به مطالعه كتابهایی مانند «دنیای سوفی» و «جز؟ ء از كل» و «بی شعوری» و «شازده كوچولو» و... حرف یا نقدم در مورد خود این اقبالهای توده ای نیست، مسئله ام یك مصرف بی كاركرد و البته نمایشی است. از این همه مخاطبی كه به سمت آثار برجسته عباس كیارستمی و بیژن الهی و یوستین گردر و... رفتند و ما تصاویر و نمایش این رویكردهاشان را در اینستاگرام و... می بینیم چه فهم و تحلیل و كنش و انتخابهای متمایزی می بینیم كه بتوانیم از آنها بعنوان مخاطبان واقعی و دارای هویت یك فیلمساز یا نویسنده و شاعر یاد كنیم؟ كسانی كه در مقام مخاطب «ایكس» بودن دارای هویتی فرهنگی و هنری شده اند یا مثلا اندیشه خاصی را در خویش پرورش داده اند!؟ به نظر من همین فرهنگ «مخاطب شدن كیارستمی و... » كه شكلی فراگیر هم دارد نشانگر نوعی فرهنگ و رفتار توده ای و عوامانه است! شما اینطور فكر نمی كنید؟ یك نكته را در نظر بگیرید. در لابه لای حرف هایم به فرایندی اشاره كردم كه خیلی بازش نكردم: «فرایند غربال كردن و غربال شدن». فرآیند غربال كردن و غربال شدن مثل ماشین لایه روبی می ماند، وقتی یك جایی را لایه روبی می كنند ته آن یك چیزهایی باقی می ماند، یعنی یكسری چیزها لایه روبی می شود، ولی یكسری چیزها لایه روبی نمی گردد. من تا حدی حرف های شما را قبول دارم، چونكه در واقع توده ها دوست دارند همه چیز را دسترس پذیر كنند و انگار شتاب دارند به جهت اینكه از قافله عقب نمانند. این تا حدی درست است ولی از جهتی هم می تواند درست نباشد، چون یك طرف فرآیند غربال كردن و غربان شدن را می بینیم، اما آن روی دیگر را نمی بینیم. به نظر من آن بخش دیگر چیزی است كه اصطلاحاً به آن فرهنگ عمومی می گوییم. همسان سازی به نظرم كمی در خصوص همان «آیدیال تایپی» است كه ما برای توده ها قائل می شویم. باز تكرار می كنم توده ها منطق خاص خویش را در مصرف دارند. همان سریال «گیم آو ترونز» یا كتاب «جزء از كل» كه مثال زدید را در نظر بگیرید، آیا دو سال دیگر هیچ خبری از آنها هست؟ اساسا نیست. اما اگر می بینید در جامعه ای فرایندهای توده گرایی این قدر عظیم و فربه شده است به خاطر یك رشته از آدم ها و تیپ ها به نام «روشنفكران ارگانیك» نهاد قدرت است كه به این فرایندها دامن می زنند. اگر چنین رویكردهای توده واری وجود دارد، یك بخشی از آن مسئولیت ناپذیری آن روشنفكران و طبقه نخبگانی جامعه است كه می خواهد با نهاد قدرت پیوند ارگانیك پیدا كند. وقتی یك مجری تلویزیون یا بازیگر و كارگردان سینما و... می رود در یك شبكه اجتماعی كتاب فلان را معرفی می كند، این بازخورد خواهد داشت. یا مثلا در مسابقه ای یا در برنامه لایو و... می رود چیزی را تبلیغ می كند اینها اثر دارد. این ها روشنفكران و نخبگان ارگانیك نهاد قدرت هستند. طرف سلبریتی است، بازیگر و شومن است و كار هنری هم می كند. رسانه ها هم مدام این ها را پرزنت می كنند. همه این ها را در كنار هم بگذارید، نتیجه چه می شود؟ وقتی این ها دهان باز می كنند و به ملت فلان و بهمان را پیشنهاد می كنند چه اتفاقی می افتد؟عموم توده ها می پذیرند! بله، توده می پذیرد. حالا این وسط روشنفكران مستقل چه كار می كنند؟ روشنفكر مستقل در این جامعه عملا هیچ كاری نمی تواند بكند؛ چون عملاً زیر دست وپای همان روشنفكران ارگانیك نهاد قدرت له شده اند. من قبلا گفته ام و هنوز هم تكرار می كنم هر روز كه پیش می رود از تعداد روشنفكران مستقلمان كه كاركرد انتقادی دارند كمتر می شود و این جای تأسف دارد. منظورم از روشنفكران مستقل، روشنفكرانی نیستند كه گوشه خانه هایشان خزیده اند، نه این ها می تواند خیلی پویا باشند، می توانند خیلی اجتماعی، و سیاسی، و فرهنگی باشند و كاركرد خودشان را داشته باشد. چیزی كه مهم می باشد این است كه این ها دارای شهامت اخلاقی هستند كه بتواند رویاروی یكسری از جریان ها بایستد و با توده ها دوست باشد و درعین حال از آنها انتقاد كند چون خودش جزو همان توده هاست. هر روز كه پیش می رود از تعداد روشنفكران مستقلمان كه كاركرد انتقادی دارند كمتر می شود و این جای تأسف داردنمونه بارز این روشنفكر مستقل در غرب، «هانا آرنت» است. او یك فیلسوف سیاسی و نظریه پرداز یهودی بود كه پس از قرق آلمان توسط فاشیست ها، آلمان را ترك می كند و به آمریكا می رود و هم بعنوان مدرس دانشگاه و هم بعنوان روشنفكر مردمی فعالیت می كند. خیلی جالب است كه او نخستین كسی كه در مقابل دادگاه «آدولف آیشمن» در اورشلیم موضع گیری تندی ضد اسرائیل و صهیونیست ها می كند؛ یعنی او بعنوان یك یهودی كه از جنایت حزب نازی و شخص آیشمن متنفر است، صراحتا اعلام می كند كه دادگاه اسرائیلی ها برای قضاوت درباره آیشمن بعنوان یك جنایتكار جنگی و كسی كه كوره آدم سوزی به راه انداخته، عادلانه نبوده است. علل خاص خویش را می آورد و می گوید این روند دادگاه ناعادلانه است و درست نیست. خیلی حرف است كه آرنت بعنوان یك روشنفكر مردمی در مقابل موج عظیم توده های یهودی در آمریكا و حتی كل جهان می ایستد و حرفش را می زند! این یعنی آن شهامت اخلاقی كه روشنفكران و نخبگان ارگانیك فاقد آن هستند. توده ها بیشتر از آنكه به روشنفكران ارگانیك حكومتی احتیاج داشته باشد كه بیشتر نقش دلقك را بازی می كنند، و در واقع سلبریتی های لوده و دلقك هستند، نیاز به روشنفكرانی دارند كه شهامت اخلاقی داشته باشند و با توده ها همراه شوند و بر توده های تاثیر بگذارند. چنین روشنفكران علیرغم نقد ساختارهای رسمی قدرت به توده ها هم انتقاد می كنند و به آنها می گویند من از شما هستم و دارم با شما زندگی می كنم، ولی از شما انتقاد هم می كنم. این شهامت اخلاقی است؛ اینجاست كه می شود گفت روشنفكر چشم در چشم توده می دوزد و حقیقت را به توده می گوید و آنرا مورد نقد قرار می دهد، در صورتیكه خودش برخاسته از توده است و خارج از توده ها نیست.
یكی از تعریف هایی كه از جامعه توده ای عرضه شده و به عبارتی یكی از خصوصیت های اصلی چنین جوامعی این است كه در چنین جامعه ای حلقه واسط نخبگان یا همان روشنفكران مستقل از بین می رود و حكومت با توده ها بی واسطه مرتبط می شود. یا از راه روشنفكر ارگانیك و سخنگوی خودش با توده ها ارتباط می گیرد!بله؛ و این پدیده سبب بروز فرایندها و سیاست های پوپولیستی می شود و گویی نهاد حاكم از راه رواج همین توده گرایی، خط و مشی های خودش را توسط امكانات و رسانه هایی كه در اختیار دارد به توده ها دیكته و القا می كند. در این وضعیت اگر بخواهم به حرف هایی كه پیش تر زدید اشاره نماییم، باید بگویم درست است توده ها منطق خاص خویش را دارند یا بر اساس «دقیقه دوسرتو» این منطق و كنش ها را به نحوی «انتخاب می كنند»، ولی نمی توانیم انكار یا غفلت نماییم كه رسانه ها و انواع ابزارها و امكانات نهاد قدرت در توده ای كردن جامعه بسیار اثرگذار می باشد و به «انتخاب» توده ها شكل و جهت می دهد. حتی همان روشنفكران ارگانیك و سلبریتی ها هم كه شما یاد كردید دقیقا كاركردشان همین است. به شخصه معتقدم در دو دهه اخیر خیلی از فرایندهای رسانه ای در كشور ما به توده ای كردن جامعه دامن زده است. شاید در اینجا بحث مان به شكلی به نظریه «صنعت فرهنگسازی» هوركهایمر/آدورنو نزدیك و مرتبط شود، با اینكه وضعیت ما دقیقا همان نیست. تحلیل شما از وضعیت رسانه های توده ساز در كشور چیست؟ بله، به صورت كلی در نظام های توده گرا غالباً تلاش می شود توده ها بلاواسطه مورد خطاب قرار بگیرند. بنا بر این غالباً روشنفكران مستقلی را برنمی تابند و خیلی جالب است كه آدورنو در یكی از مقالاتش می گوید «گوبلز» كه خودش جزو روشنفكران ارگانیك حكومت نازی بود و چهره مؤثری هم بوده است، روشنفكران مستقل را «غرغرو» و «نق نقو» خوانده بود و آنها را از این نظر كه همواره «غر» می زنند، نقد كرده بود. در یك جامعه توده ای و تحت تاثیر نظام های توده گرا معمولا یك معضل اساسی وجود دارد و آن هم درك تك ساحتی و تخت شده از تاریخ استبله این مشكل وجود دارد؛ چرا؟ به این علت كه در یك جامعه توده ای و تحت تاثیر نظام های توده گرا معمولا یك معضل اساسی وجود دارد و آن هم درك تك ساحتی و تخت شده از تاریخ است. ببینید ما امروز هر چه پیش تر می رویم با سریال ها و فیلم های مواجه می شویم با یك كمبود و مرض حاد مواجهند و آن چیزی نیست جز «تخت شدگی تاریخ» در آنها، یا یه عبارتی «سوء فهم ایدئولوژیك از تاریخ»؛ به چه معنا؟ به این معنا كه ما تاریخی را كه تا حدی می دانیم، یعنی قبلاً در منابع مختلف خوانده ایم و تا حدی سرنخ ها را به دست آوردیم، اما می بینیم همین تاریخ كه عموما تاریخ معاصر ماست، چنان بر اساس دركی ایدئولوژیك و تخت شده و تك ساحتی روایت و ترویج می شود كه آدم احساس می كند نكند تاریخ واقعی چیز دیگری بوده است!؟ یعنی مخاطب این سریال ها و فیلمها امكان دارد از خود بپرسد نكند آنچه كه در منابع تاریخی خوانده است یكسری توهمات روشنفكرانه بوده است!؟ در صورتیكه چنین چیزی نیست و اتفاقا این درك ایدئولوژیك از تاریخ است كه در حال دامن زدن به شكلی آگاهی كاذب است. وقتی این روند تكرار می شود و از جانب روشنفكران ارگانیك حكومت مدام مطرح می شود و در چارچوب های مختلفی عرضه می شود، نوعی توده گرایی ایدئولوژیك و یكسان سازی از تاریخ و هویت تاریخی اتفاق می افتد. در این سنخ از توده گرایی غالباً روشنفكران ارگانیك نهاد قدرت نقش مورخان را بازی می كنند؛ یعنی می گویند این قسمت از تاریخ خوب است آنرا «كپی پیست» بكنید، ولی این قسمت خوب نیست، آنرا «دیلیت» كنید. اگر هم مثلا بپرسید كه چرا این قسمت باید دیلیت شود؟ می گویند این قسمت منتسب به یكسری جریان ها یا گروه اجتماعی، سیاسی و... خاصی است كه خیلی اهمیت ندارند و خیلی هم با مردم نسبت نداشته اند. در صورتیكه بابا، به هر حال همان جریان ها، گروه ها و اپیزودهای تاریخی هم برخاسته از دل همان مردم بوده اند و فارغ از مردم و این جامعه نبوده است. حالا اینكه ما از نظر ایدئولوژیك با آن گروه ها یا اپیزودها زاویه داریم، دلیل نمی گردد كه به راحتی آنرا از بستر تاریخ حذف نماییم. این مسئله در سریال های تاریخی ما به شدت دیده می شود. به همین خاطر به نظر من كسی كه می خواهد در این مملكت سریال تاریخی بسازد، باید همان شهامت اخلاقی را كه پیشتر گفتم، داشته باشد. عرضه درك دراماتیك از تاریخ، بیشتر از هر چیزی نیاز به آن شهامت اخلاقی دارد و اگر فیلم ساز و سریال سازی كه در این عرصه كار می كند، آن شهامت را نداشته باشد، كلاهش پس معركه است؛ چون مجبور است نقاب بزند و دروغ ببافد و یا اگر دروغ نبافد، لااقل باید از گفت بخشی از تاریخ صرف نظر كندو خیلی خنثی با قضیه برخورد كند تا نه سیخ بسوزد، نه كباب. در وضعیت حاضر با این توده گرایی های مضاعف، تنها كاری كه معدود روشنفكران مستقل باید بكنند این است كه یك رسانه نو یا بیان نو را برای جذب، تولید و بازتولید رادیكالیسم نهفته و خفته در توده ها ایجاد كننداینگونه سریال ها و فیلم ها كه تاریخ را تخت شده و تك ساحتی روایت می كنند، به نظر من بهترین مثال هستند به جهت اینكه بتوانید تاثیر توده سازی را از راه رسانه بررسی كنید؛ شما با این فیلم ها و سریال ها به خوبی می توانید روایت و وجه بصری توده ها درباره خودش را هم ببینید و هم آنرا به نحو ایدئولوژیك بسازید. بر این مبنا شما اگر در این ۱۰ سال گذشته، سریال ها و فیلم ها را كه این تم تاریخی را داشته اند بازخوانی كنید، در حقیقت به صدمه شناسی توده های امروز می رسید. به عبارت دیگر شما وقتی این سریال ها یا فیلمها را كه مثلا درباره وقایع تاریخی مربوط به مشروطه یا دوره رضاشاه یا كودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ هستند، ببینید، در واقع چهره مردم آن دوره را پیدا نمی كنید، بلكه چهره توده ها الآن و مردم امروزی را در آنها پیدا می كنید. چون چنین فیلم سازی كه دارد سریال تاریخی می سازد و فاقد آن شهامت اخلاقی است در واقع یا دارد تاریخ و چهره مردم تاریخی را مخدوش می كند و یا دارد بخشی از تاریخ و چهره مردمان تاریخی آن دوران را از دور خارج می كند؛ حد وسطی وجود ندارد. بدین ترتیب وی در این شرایط به شكلی در حال بازسازی و انتقال تصویر توده های امروزی به همان برهه تاریخی و یكدست سازی، تخت كردن و تك ساحتی كردن تاریخ است. ازاین رو حرفم این است كه این اتفاقات در فرآیندهای رسانه ای ما می افتد و بر توده ها تاثیر می گذارد.به عنوان سؤال آخر می خواهم تحلیل شما را در این خصوص بدانم كه اگر ما از راه رسانه و همین فرایندهای فرهنگی توده ای ساز به حركتمان همچنان ادامه بدهیم، آیا در حال تهی كردن و زدودم پتانسیل های رادیكال و ظرفیت های انقلابی در توده ها نیستیم؟ و آیا آنچه كه در همین رسانه های توده ساز تحت عنوان «مردم انقلابی» مدام برجسته می شود و بعنوان نوعی ارزش قلمداد می شود، با حفظ همین وضعیت نابود نخواهد شد؟ به عبارت دیگر آیا توده ای سازی جامعه از راه همین رسانه های موجود انجام می شود؛ رسانه هایی كه عمومشان به سبب نوعی وابستگی به نهادهای رسمی دولتی و حاكمیتی خویش را «انقلابی» می دانند، در واقع در حال نفی روحیه و پتانسیل انقلابی نیستند و به حفظ وضع موجود دامن نمی زنند؟ آیا همین رسانه های موجود می توانند به نقد رایكال و خودانتقادی در مورد وضع موجود دامن بزنند و رهایی از وضع موجود را ممكن كنند؟ قضیه این است كه من از اول مصاحبه تا الآن تلاش كردم توده گرایی را نه به صورت كامل نفی، و نه به صورت كامل اثبات كنم. من به بی طرفی ارزشی اعتقادی ندارم و به نظرم حرف مهملی است. اما باید هر دو وجه پدیده ها را دید و تحلیل كرد، در واقع معتقدم باید یك نگاه جامع تری به پدیده ها داشت. من با نوعی از توده گرایی همراه هستم و تحلیل و دلایلم را هم راجع به این توده گرایی و مصرف در معنای خاص آن گفتم. بر اساس این وجه از تحلیلم، آن انگاره كه توده ها را نقد می كند را قبول ندارم. اما در عین حال یكسری توده گرایی های را كه از جانب نهاد قدرت و روشنفكران ارگانیك آن بازتولید می شود، نقد كردم و مدام نقد خواهم كرد. اما درباره آن رادیكالیسمی كه شما می گویید باید بگویم كه این رادیكالیسم در توده ها وجود دارد، ولی یك نكته اینجا هست كه بسیار اهمیت دارد؛ توده ها وقتی می خواهند رادیكالیسم خویش را بازتولید كنند، نیاز به ادبیات، هنر، رسانه و فرهنگی دارند كه بتواند آنها را واجد «اكسپرشن» یا «بیان» كند. درست در همین جاست كه آن روشنفكر مستقلی كه گفتم باید دست به كار شود تا رسانه ها و ادبیات نوینی را ابداع كند. ابداع چنین رسانه های نوین و ادبیات و بیان چیزی نیست بشود در چارچوب چند كلمه و یك مصاحبه خلاصه اش كرد، این یك بحث درازدامن است. مثلا در غرب هنرمندان بسیاری این اشكال نوین بیان را در چارچوب های هنری ابداع كرده و موفق هم بوده اند. به نظر من در وضعیت حاضر با این توده گرایی های مضاعف كه از راه حذف روشنفكران مستقل در حال انجام می باشد، تنها كاری كه معدود روشنفكران مستقل باقی مانده باید بكنند این است كه یك رسانه نو یا بیان نو را برای جذب، تولید و بازتولید آن رادیكالیسم نهفته و خفته در توده ها ایجاد كنند و الا كلاه مان پس معركه است.
این پست جاوید شو را پسندیدید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب