محمد میلانی در گفت وگو با مهر مطرح كرد
همه ایرانی ها، مخاطب پرسش هولناك سال ۱۴۰۱، تهاجم فرهنگی، ایرانی ست
به گزارش جاوید شو محمد میلانی می گوید كه ایرانی ها حالا در حال ورود به هزاره و قرن جدید هستند و باید یك پرسش هولناك بنیادین از خود بكنند كه برای این ورود چه كرده اند و چه فرهنگی را با خود به قرن جدید می برند.
به گزارش جاوید شو به نقل از مهر، بحث درباره فرهنگ عمومی امروز جامعه ما، به سبب مسائل و مشكلاتی كه از جانب اقتصاد به مردم تحمیل شده، بالقطع پیچیده میشود. در این حالت ما نیاز به رویكردهای متنوعی برای تحلیل و در ادامه نمایش راهكار داریم. همین طور باید بپذیریم كه كنش های فرهنگی جامعه ما از ناحیه فرادستان و مسئولان جامعه باز كنش های به سامانی نبوده كه فی المثل پس از این همه تاكید بر ارزش های اسلامی به سبب كوچك ترین تحریم ها و كمبودها، مردم حاضرند همنوعان خودشان را به خطر بیندازند اما خود به خیالی باطل از خطر دور شوند.
شاید اینكه مردم امروز فراموش كرده اند كه هر حركتی كه منفعت شخصی را صرفاً در نظر بگیرد، جامعه را با بحران مواجه می كند، تقصیر خودشان نباشد. شاید به این فكر نمی كنند كه هركدام شان یك پازل از كلیتی بزرگ تر به نام جامعه هستند. در تحلیل این امر با محمد میلانی، مترجم، پژوهشگر و روزنامه نگار حوزه اندیشه و جامعه به بحث نشستیم. او دانش آموخته رشته های فلسفه غرب و فلسفه دین است. از میان ترجمه های انتشار یافته میلانی می توان به «بودریار و هزاره» نوشته كریستوفر هروكس، «جنگ خلیج رخ نداده است» و «كلید واژه» هر دو اثر ژان بودریار و مجموعه مقالات «ویتگنشتاین متفكر زبان و زمان» اشاره نمود. میلانی همین طور دبیر مجموعه كتاب های «نقدهای بهنگام» شامل ترجمه متون مختلف در روش ها و رویكردهای نقد و همین طور مجموعه «فكر و ذكر ایرانی» در نشر وراست.
در این گفت و گو مقرر است به بحث درباره فرهنگ عمومی امروز جامعه بپردازیم. این فرهنگ امروزه ما خاصیت هایی دارد كه در رخدادها و بن بست های اجتماعی بعنوان مثال بحث اقتصاد نابسامان این روزها، خودرا نشان داده است. تحلیل این فرهنگ بالقطع به یك خودانتقادی می انجامد، چونكه هركدام از ما هم بعنوان یك «ابژه» در درون این فرهنگ به كنش گری مشغول هستیم. نظر شما در این باره چیست؟
كمی قبل از شروع سال ۲۰۰۰ اتفاقی در غرب افتاد كه عملاً قرار نبود رخ دهد. فرایندهای این اتفاق نمایان كننده این بود كه غربی ها در حوزه های تفكر، زندگی و حتی فناوری، با چالش هایی درگیر هستند كه این چالش ها ذاتی آن اتفاق بود. در این فرآیند عرصه تكنولوژی و فناوری هرچند كه از جهاتی روند رو به جلوی خودرا داشت، اما از طرف دیگری با نقص های جدی معرفتی مواجه بود. فرآیند زندگی مردم باز به طرز غیرقابل باوری عجیب شده و خانواده ها با فرهنگ مضاعف غیرقابل پذیرشی روبه رو شده بودند. به همان میزان كه در خاورمیانه مقوله سیطره تفكر غربی مورد بحث بود، و وجهی از تفكر غربی باز در خود غرب نمود عینی داشت كه بسیاری نمی توانستند آنرا برتابند و چه بسا با آن مشكلات بسیار جدی داشته و حتی دارند. نهضت كنترل یا فیلترینگی كه بر روی پخش برنامه های بعضی از شبكه ها در غرب رایج است، از همین نهضت و دوره منشعب شده است. به عبارتی مشابه روندی كه ما از آن به تهاجم فرهنگی یاد می نماییم، در غرب باز فرهنگ هالیوودی و آمریكایی در حال سیطره بود. در آن دوره، فرهنگی كه من از آن بعنوان فرهنگ اسلنگ slang یاد می كنم، گستره بزرگی از اجتماع جوانان غربی و آمریكایی را دربر می گرفت. خاستگاه اجتماعی آنرا با عنایت به فرهنگ مهاجرتی در عرصه بین الملل با عنوان back street beutiy ها در مقام بافت جمعیتی و باز تیپ های اجتماعی- ژنتیكی یاد می كنند كه به بحران خانواده ها دامن می زد. معضل خانواده ها تعلق فرزندانشان به این گرایش بود. نهاد آموزش و پرورش برای چگونه برپا كردن كلاس عملاً درمانده بود و دانشگاه ها در فكر تنظیم رابطه استاد و شاگردی بودند.
این روند نشان می داد كه اتفاقی در شرف رخ دادن بود و در مقال كسی نیست كه پاسخی برای این رخداد انقلاب گونه داشته باشد، اما كنه این ماجرا نشان می داد كه بحث بر سر پاسخ نبود بلكه كسی نبود كه پرسشی برای آن مطرح كند. ژان بودریار از این مساله بعنوان «پرسش هولناك» یاد می كند. ذات این پرسش این بود كه انسان غربی در شرف ورود به هزاره سوم باید پرسش هولناكی در برابرش نقش می بست كه تمام ابعاد زندگی روزمره و فرهنگش را دربر می گرفت. پرسش هولناك منِ بشر مدرن غربی در كجای كار این تحولات قرار دارم، بسترهای جدیدی را ایجاد می كرد. در مقابل اما خیلی از تكاپوها به این سمت رفت كه انسان و تفكر غربی با این پرسش هولناك مواجه نشود. پرسش هولناك اما عنوان شد و برای بسیاری مسیر جدیدی را باز كرد اما در مقام خودش كماكان یك پرسش باقی ماند. اینكه بشر غربی وامدار یك تمدن تا به امروز چكار كرده و برای وارد شدن به هزاره سوم چه دارد كه عرضه نماید، هیچگاه فراموش نشد. این پرسش هرچند موجب رفع بحران در غرب نشد، اما خیلی از چالش ها را تحت شعاع خود قرار داد.
در فرهنگ گذشته ما به تاسی از كلام پیغمبر مكرم اسلام به مساله تربیت كودكان توجه بسیاری می كردند، اما امروزه تعداد كودكان كار به حد انفجار رسیده و كارشناسان و لطمه شناسان اجتماعی گزارش داده اند كه بیشتر این كودكان مسائل جنسی و خشونت را تجربه كرده و به آنها تعدی و تجاوز می شود. این پرسش برای بشر امروز غربی پس از گذشت تقریباً دو دهه از آغاز هزاره هنوز منشأ اثر است و او كماكان نمی تواند بگوید كه در كجای كار ایستاده است؟ چونكه هنوز دارد گذشته خودرا نقد می كند. این خود انتقادی از گذشته و همراه داشتنش در هزاره جدید خیلی از مواجهات را درست می كند. این پرسش موجب شد تا نظام دموكراتیك سیاسی در غرب، رویكردهای دینی، ساختارهای اجتماعی و… به پرورش درونی آموزه های جدید بپردازند. بشر غربی تا مدت ها می تواند این ادعا را داشته باشد كه من در دوره نقادی خودم به سر می برم كه ثمره تفكر انگلوساكسونی و ایدئالیستی من است.
این روند سبب شده تا در غرب تفسیر نقادی در منشأ همه امور باشد. این دوره نقادی بسیار موجه است. تمام گنده گویی های طرح شده در دهه های ۷۰، ۸۰ و ۹۰ دیگر امروزه قدرت عرض اندام ندارند. كنش گری های سیاسی و اجتماعی انسان در دوره نقادی از خود بسیار موجه است، كنش گری هایی كه شاید در دوره تكامل نوعی مذموم به نظر آیند.
این خودانتقادی ناظر به الهیاتی درونی و شخصی است؟
نمی توان پاسخ مشخصی داد كه این خودانتقادی ناظر به چه وجوهی از الهیات است. نوعی از الهیات است كه در تفكر پسامدرن رخ می دهد و وقتی انسان به این شكوفایی درونی رسید می تواند به آن سیطره ای اجتماعی بدهد. سیطره اجتماعی آن هم به معنای رسولانه كلمه نیست كه یك قوم و امت را دربر بگیرد. الهیات های امروزی بدل به محدوده های جغرافیایی خاص و حتی معنویت های محله ای شده اند.
در مقابل پرسش هولناك غربی ها در شرق چه اتفاقی رخ داده یا در شرف رخ دادن است؟
انسان ایرانی كه در خاورمیانه زندگی می كند، به خیلی از مولفه ها درباره خودش اعتقاد راسخ دارد اما همه را تأیید نمی نماید. انسان ایرانی در جایی زندگی می كند كه تمام ادیان و بیشتر تمدن ها از آنجا نشأت گرفته اند. قامت من بعنوان یك انسان در این خاستگاه مدام دارد محدودتر می شود. در چارچوب فعلی مهم ترین چیزی كه انسان در ساختار جهانی دارد و من و شما باز دستكم از آن بهره مند هستیم زندگی روزمره است و از همه چیز مهمتر و بدیهی تر این است كه شما هیچ اصلی را نمی توانید مثال بزنید كه جایگاهی در زندگی روزمره ندارد. سیاست ما برگرفته از نوع زندگی روزمره ماست و سیاستمداران باز برآمده از همین زندگی روزمره هستند. متفكران و فلاسفه، بازاری كه در جامعه نقش دارد و دیگر شئون همه برآمده از فرهنگ روزمره ما در چهار دهه گذشته هستند. اگر از نقل قول چهاردهه استفاده می كنم بنا به معیار سن و سال خودم، هم در قبال این چهاردهه و هم در نسبت با گذشته ای است كه بر روی من و نسل میانسال فعلی تأثیرگذار بوده است. علیت همه رفتارهای بیرونی انسانی در هر جایگاه اجتماعی كه هستند، ناشی از همین فرهنگ زندگی روزمره است كه به تمدن امروز ما شكل جدیدی داده است. این شكل جدید به نظرم از مرز تضادها و چالش ها گذشته و امروز در آستانه افول فرهنگی هستیم.
در دوره های گذشته این فلسفه و نظام فرهنگی غالب در جامعه بود كه به زندگی روزمره جهت می داد، اما این افول به قول شما، چگونه بوجود آمده و از چه دورانی این روند تأثیرگذاری جهتش عوض شده و از زندگی روزمره به فرهنگ كلی جامعه رسیده است؟
ناچارم برای پاسخ، پرسش جدیدی را مطرح كنم: آیا در جامعه ما توده ها آنقدر اهمیت داشته اند كه ما به تحلیل رفتارها و كنش های آنها بپردازیم؟ ما چنین كاری نكرده ایم و جامعه شناسان و مردم شناسان ما كمكاری كرده اند. ما نتوانستیم نظامی علمی برای تحلیل جامعه درست نماییم، اما می توان مثال های متعددی آورد كه نشان دهنده این تغییر منحنی باشد. در جامعه ایرانی كه یك روز اصل بر این بود كه با لباس سفید باید به خانه بخت رفت و با لباس سفید یا كفن بازگشت. این یعنی مساله تشكیل خانواده مهم بود و ازدواج امر مقدسی به شمار می رفت، اما امروزه جامعه در وضعیتی قرار گرفته كه سال قبل رئیس سازان ثبت احوال در گفت وگویی اعلام نمود كه دیگر در گزارش هایی كه به مقامات بالای حكومتی می دهد آمار طلاق را اعلام نخواهد كرد چونكه درصد آن بسیار بالا رفته است.
در فرهنگ گذشته ما به تاسی از كلام پیغمبر مكرم اسلام به مساله تربیت كودكان توجه بسیاری می كردند، اما امروزه تعداد كودكان كار به حد انفجار رسیده و كارشناسان و لطمه شناسان اجتماعی گزارش داده اند كه بیشتر این كودكان مسائل جنسی و خشونت را تجربه كرده و به آنها تعدی و تجاوز می شود. این مثال ها بدل به مؤلفه های جامعه امروز ما شده اند و همه به هم مرتبطند. در جامعه امروز ما ارزش حقوق كارگر به نسبت افزایش تورم كاهش شایان توجهی داشته و انحرافات مالی در جامعه ما بسیار زیاد است. همین طور ما با بحران آموزش مواجه هستیم. نهاد آموزش و پرورش كه متولی بالا بردن سطح دانش و فرهنگ فرزندانمان است، در راه خود با خرده نهادهای ایجابی خصوصی دست و پنجه نرم می كند كه دارند نقش او را در آموزش و پرورش رسمی به صفر می رسانند.
ما با نظام اكادمیكی طرف می باشیم كه كار عمده اش ترویج بیسوادی است و انسان های بادانش و با عرضه گرایش به خارج از كشور داشته و قصد مهاجرت دارند. مواردی كه بیان كردن مثال هایی جزئی نیستند؛ همه بزرگان در این مسائل وضعیت كشور را بحرانی اعلام نموده اند. شاید نتوان اظهار داشت كه این وضعیت دقیقاً از چه زمانی آغاز شد اما مطمئن هستیم كه وضعیت امروز ما بحرانی است و باید فكری به حال آن كرد. ما با وضعیتی مواجه هستیم كه افول تمدنی مان را آگهی می دهد. همان تمدنی كه این همه به آن می بالیدیم و می بالیم. فرهنگ زندگی روزمره ما به جایی رسیده كه دارد خرده خرده تمدن ما را در خود فرو می كشد. شاید در بعضی از وجوه علم مانند صنعت هسته ای با پیشرفت مواجه بوده ایم كه حرفی در آن نیست اما فرآیندهای زندگی روزمره ما دارد فرهنگ و تمدن ما را رو به زوال می برد. آیا رشد در بعضی علوم می تواند پیشگیری از این افول را موجب شود؟
البته ما هیچگاه مثل غرب نبوده ایم و شاید مقایسه این دو فرهنگ ما را گرفتار مشكل كند. برای تجویز راهی برای پیشگیری از این افول قاعدتاً نگاه ما نمی تواند به فرهنگ غرب باشد و ما باید با مؤلفه های فرهنگی و تاریخی خودمان با آن مواجه شویم. بجز بحث خودانتقادی ما به چیز دیگری هم نیاز داریم. اینكه فرهنگ روزمره در حال بلعیدن بنیان های اصیل تمدنی ماست شاید این باور و ذهنیت را به وجود بیاورد كه مقصر اصلی وضعیت نابسامان اقتصادی و فرهنگی و سیاسی مردم هستند. بالقطع سیاسیون از این باور سواستفاده خواهند كرد. اینكه مردم به این درجه از بی تفاوتی و انحطاط فرهنگشان رسیده اند، شاید به سبب زمینه هایی است كه نظام های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران در یك قرن اخیر ساخته اند. به نظر وادادگی فرهنگی خاستگاه سیاسی و مدیریتی دارد و به مردم تحمیل شده است. بیایید این مساله وادادگی فرهنگی را در دستگاه سیاسی كه در این نیم قرن اخیر تجربه كرده ایم بسط دهیم. به نظر شما این وادادگی چقدر خاستگاهی حكومتی دارد؟
بحث غرب را مثال زدم تا به این برسم كه من ایرانی در شرف تغییر هزاره و وارد شدن به قرن جدید چه كارهایی كرده ام و در كجای كار قرار دارم؟ ما مقرر است دو سال دیگر قرن فعلی را پشت سر بگذاریم اما با بزرگترین بحران هویتی در نوع خود مواجه هستیم. همه ایرانیان دربرابر پرسش هولناك سال ۱۴۰۱ باید واهمه از كرده و موقعیت خویش داشته باشند. همین طور بحث زندگی روزمره از این حیث مهم می باشد كه تمام الگوهایی كه در جامعه، ملت، فرهنگ و تمدن وجود دارد همه ناگزیر از زندگی روزمره هستند. سیاستمداران، فیلسوفان، فرهنگیان و… هم در یك اتاق ایزوله بزرگ نشده اند. بدین سبب زندگی روزمره را باید مبنایی برای تحلیل قرار داد.
فرهنگ روزمره ما آنچنان مفاهیم سیاسی را تخریب كرده كه رئیس جمهور هیچگاه در خود این گردنگیر را نمی بیند كه برای تعیین كابینه با احزاب مذاكره كند. آقای حسن روحانی بعنوان آخرین رئیس جمهور در واپسین سال های این قرن كه با او ایرانی ها قرن را به اختتام می رسانند از چند حزب درخواست وزیر كرده است؟ در فرهنگ روزمره ایرانی ها نهادی نبوده كه دولتمرد و یا اقتصاددان سیاسی تربیت كند. در ساختار احزاب سیاسی غرب معمولاً احزاب همه چهره های تأثیرگذار را تربیت نمی كنند و اصولاً توانایی انجام چنین كاری را ندارند. بجز حكومت آمریكا در باقی كشورها مثلاً یك حزب، وزرای اقتصاد و صنعت را معرفی می كند و حزب دیگر مثلاً كارش تربیت وزیر امور خارجه است.
فرهنگ روزمره ما آنچنان مفاهیم سیاسی را تخریب كرده كه رئیس جمهور هیچگاه در خود این گردنگیر را نمی بیند كه برای تعیین كابینه با احزاب مذاكره كند. آقای حسن روحانی بعنوان آخرین رئیس جمهور در واپسین سال های این قرن كه با او ایرانی ها قرن را به اختتام می رسانند از چند حزب درخواست وزیر كرده است؟ این وزرا را چگونه بالا و پایین كرده؟ مشاورانش از كدام احزاب هستند؟ چرا وزیری كه دو سال در یك وازارتخانه بوده و ضعیف كار كرده، بلافاصله به وزارتخانه دیگری می رود؟ تخصص در این میان چه جایگاهی دارد؟ شما می بینید كه هیچ حزبی نیست و هیچ اتفاقی رخ نمی دهد و ملاك انتخاب افراد صرفاً گرایش های سیاسی و سفارشات بوده است. در ایران مدلول حزب تطور عجیبی پیدا كرده و معنای راستینش فراموش شده و این یعنی كه یك پای سیاست می لنگد. همین موجب بحران سیاسی در فرهنگ ایران می شود. اگر ما از دوران ناصرالدین شاهی توانایی تربیت چهره هایی چون فروغی و… را داشته ایم، امروزه از اینكار عاجزیم.
آنقدر فرهنگ روزمره درگیر مسائل مصرفی بوده كه هیچ اتفاقی در آن رخ نداده است. همین فرهنگ سبب شده كه نتوانیم وزیر اقتصاد و جهاد را به چالش بكشیم كه مثلاً چرا اینقدر قیمت گوشت بالا رفته است؟ فرهنگ روزمره به همان میزان كه نتوانسته یك وزیر درست و حسابی تربیت كند به همان میزان نتوانسته بحث نقادی را در مردم عامه نهادینه كند. این فرهنگ حتی سنت اسلامی «الجار ثم الدار» را باز در خود ندارد. همه جای فرهنگ روزمره ما از هر بعد و زاویه ای دارد لنگ می زند.
ما در جامعه ایرانی با یك گسست در فرهنگ مواجه ایم و بین فرهنگ سازمانی یا دولتی و فرهنگ عمومی ما شدیداً فاصله ای به وجود آمده است. چیزی كه در تلویزیون، كتاب ها و برنامه های سازمان های رسمی كه فرهنگ مورد علاقه نهاد حاكمیت ترویج می شود، ارتباط اندكی با فرهنگ عمومی كف خیابان و فرهنگی كه بین اعضای این جامعه در جریان است، دارد. حتی اخلاقی كه در تلویزیون ترویج می شود، با اخلاق و نظام ارزشی ای كه مردم جامعه از آن پیروی می كنند متفاوت می باشد و آن فرهنگ ترویجی و رسمی نمی تواند بر مردم جامعه تأثیر انضمامی خاصی بگذارد. مثلاً شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای فرهنگ عمومی حالا اسناد و پیوست های فرهنگی برای آموزش و پرورش و نهادهای دیگر تهیه می كنند، اما آن درد فرهنگی كه منجر به لطمه های اجتماعی شدید شده از دل این برنامه ها، اسناد و… نه دیده شده و نه كاری برایشان انجام می شود. یعنی ارتباطی كه باید به شكل تنگاتنگ بین مسئولان و سیاستگذاران فرهنگی با مردم و كنشگران صحنه انضمامی و عینی فرهنگ و جامعه برقرار باشد، برقرار نیست و قطع شده. اتفاقات مثبت و تأثیرگذار فرهنگی به نظر من با حذف این فاصله صورت می گیرد و این هم با برجسته شدن زندگی روزمره نزد نهادها و مسئولان رسمی از یكسو و ایجاد این باور در میان مردم كه شما قسمتی از محمل تاریخ این جامعه هستی و باید در یك نگاه جمعی خودرا عاملی برای اصلاح امور زندگی ببینی، صورت می گیرد. به نظر شما چگونه باید این فاصله را حذف یا لااقل كم كرد؟
دو تا مثال می زنم. سال ها پیش روزی با یكی از آشنایان كه اتفاقاً تجربه حضور و جانبازی در جبهه های جنگ تحمیلی را هم دارد مشغول صحبت بودیم. از من پرسید كه می دانی چرا دولت اساساً با ویدئو در گذشته و ماهواره در گذشته و امروز مخالفت كرده و داشتن آنرا مساوی با آوردن یك فاحشه می داند؟ یعنی فكر می كنی صرفاً برای نمایش چند تكه جنسی و… است. گفتم برای چیست؟ گفت به این خاطر است كه این ماهواره نشان داده است كه مثلاً در شهری مثل سئول - نه حتی پاریس - دانشجو جلوی پلیس می ایستد و با سنگ و چوب پلیس را می زند و به او می گوید دولت نباید شهریه دانشگاه من را زیاد كند و پلیس هم محترمانه هیچ واكنشی نشان نمی دهد؛ می خواهند این آموزش داده نشود. ببینید وقتی اعضای جامعه حق و حقوق سیاسی شان را نشناخته و كل كنش های سیاسی و اجتماعی آنها تبدیل می شود به حضور در چند مراسم مثل سالگرد دكتر شریعتی و دكتر مصدق، چنین برداشتی از كنش سیاسی هم پیدا می شود. جامعه ما آموزش سیاسی ندیده است و ساختار دولت هم جایی برای اعتراض مردم نگذاشته است.
مثال دیگرم این است: در جنگ جهانی دوم وقتی دوربین بین خیابان های برلین حركت می كرد و فیلم می گرفت، مردم بسیار شیك راه می رفتند و همه چیز آرام بود، اما در آرشیو آنها فیلمی به این شرح وجود دارد كه گربه چاقی در یكی از خیابان های اصلی آمده و وارد كوچه فرعی می شود، همان مردم تر و تمیز و شیك به دنبال گربه می دوند تا آنرا گرفته و بكشند و گوشتش را مصرف كنند. چرا آلمان پس از فاشیسم كثیف هیتلری امروز به جایی می رسد كه ایرانی ها و اهالی دیگر كشورهایی را كه احساس پسماند بودن در جامعه خودشان می كنند، جذب كرده و در صنعت خود به كار می گیرد. میلیون ها متخصص دیگر كشورها را به صنعت خود پیوند زده و بازهم اعلام می كند كه برای سال جدید ۲۰۰ هزار نفر دیگر هم می خواهم.
حال به پاسخ سوال شما برسیم. معتقدم هیچ فكر زیرك، غنی و قوی و آینده نگری در اتاق فكرهای فراماسونری و دشمنان ایران نبوده كه بگویند كه ما از چند سال پیش برنامه ریزی كرده ایم تا فرهنگ روزمره ایرانی ها در این سال ها این گونه لخت و بی حركت شود. هیچكس این زیركی را نداشته كه ژن ایرانی ها را برای افول تمدن اسلامی شان دستكاری كند. به نظر من مقصر چنین وضعیتی تك تك ما ایرانی ها هستیم. هركسی هم با بار اجرایی و تأثیرگذاری بیشتر، نظیر هنرمند و سلبریتی در عرصه ملی بالطبع بیشتر مقصر است. به علاوه رفتار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ما و رجال سیاسی مان كاملاً در این مساله دخیل است. بنا بر این هم ادعای من این است كه این مشكل با فرمان و دستور از بالا حل نمی گردد و مردم نباید منتظر معجزه ای از حاكمیت باشند. ما زمان چندانی هم نداریم و باید تغییر فهم و حركت، از همین روزها شروع شود.
نهادهای ما باید به انسان نقش می دادند و شخصیت او را می ساختند كه این كار را انجام ندادند. من شدیداً معتقدم كه باید یك روز به مفهوم اومانیسم توحیدی برسیم. اومانیسم توحیدی شخصیت ساز است برای انسان مسلمان ایرانی. این اومانیسم با اومانیسم الحادی غربی متفاوت است. ما اگر به این نرسیم وضع ما درست نخواهد شد.
تمام نهادهای فرهنگی، نخبگان و زعمای امر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مسئول و معاون و كارگروه و… در این قضیه همه تلاششان این است كه به آن پرسش بنیادین جواب ندهند و كاری می كنند كه اساساً این پرسش هولناك نزد سوژه های ایرانی طرح نشود. كسی كه می گوید كه اگر ما با همین مسیر جلو برویم بزودی تمدن نوین اسلامی را پی ریزی می نماییم، تلاشش در اصل پاسخ ندادن به آن پرسش هولناك است. این دست از اشخاص صداهای هولناك را شنیده اند، اما خم به ابرو نمی آورند و مشاوره غلط به مسئولان نظام می دهند. بدین سبب از دست چهره های دخیل در امر فرهنگ و مشاوران كاری برنمی آید، چونكه بین آنها و مردم گسست عجیبی وجود دارد.
می خواهم بحثی را مطرح كنم. ببینید گسست دو طرفه است. ما می گوئیم چرا مسئولان كشور با مترو و دیگر وسایل نقلیه عمومی به سركار خود نمی روند، اما آیا ما مردم متروسوار ظرفیت پذیرش مسئولان در مترو را داریم و مانند انسان های عادی دیگر به آنها نگاه می كنیم؟ البته موجب این مساله هم خود مسئولان هستند كه به بهانه های واهی از مردم جدا شده و موجب شدند كه این مساله در مردم نهادینه شود كه حضور مسئول در مترو اتفاق شگرفی است.
ملكه دانمارك بامداد به بامداد از قصرش بیرون آمده و به خرید می رود و با فروشندگان و مردم عادی گپ شده و بعد به داخل قصرش بازمی گردد. پسر همین ملكه یكبار از روی عصبانیت در گوش یك نگهبان سرچهارراه زده بود كه به دادگاه رفت و محكوم شد تا دو ماه در خیابان ها بگردد و آشغال، برگ های درختان و ته سیگارها را جمع كند.
این را با جامعه ما مقایسه كنید كه پسر و فامیل مسئولان كه سهل است، دوستان و آشنایان دور هم به اعتبار آنها هزاران میلیارد وام گرفته و پول نفت این مردم بدبخت را صرف لاكچری كردن زندگی خود می كنند و كسی هم كاری به آنها ندارد، اما اگر ما ۱۰ میلیون وام بگیریم و به سبب شرایط نابسامان اقتصادی توانایی بازپرداختش را نداشته باشیم، نظام بانكی بیمار و شرم آور ما كه امروز اغلب علما و مراجع فعل و انفعالات آنها را حرام و ربا و امثالهم دانسته و حكم برآن داده اند افراد را عاجز از یك خواب و نفس راحت می كنند.
مشكلی كه ما داریم این است كه از یك دوره به بعد نه نهادسازی مردمی كرده ایم نه اجازه شخصیت سازی به مردم عادی داده ایم. یعنی به من محمد میلانی و شمای محمد آسیابانی اجازه ساخت شخصیت داده نمی گردد. در این فضا شخصیت سازی و هویت سازی منحصر شده به ژن های خوب. در مدرسه اگر من در كلاس درس با همكلاسی ام درگوشی حرف زده ام به من گفته اند خفه شو حق نداری حرف بزنی، اما پسر فلان مسئول كه این كار را می كند معلم می گوید عزیزم قربانت برم چیزی می خواهی بگویی؟ بدین سبب هویت این ژن های خوب را هم ما ساخته ایم و در مقابل به مردم عادی این اجازه را نداده ایم. از این نظر جامعه ما معتقد به یك «نظام كاستی» بوده است.
وقتی شما شخصیت نمی سازید این توان را ندارید كه وظیفه ای به اشخاص محول كنید. رئیس سازمان محیط زیست در طول چند دولت یك روز مانتو تنش كرد و بیسیم در دست گرفت و با برخی انقلابیون از دیوار سفارت بالا رفت. در دوره ریاست جمهوری آمد محیط زیست را در دست گرفت. همه هم خوشحال شدند و گفتند ایشان كارش همین است. بعد خبری پخش گردید ك پسرش در آمریكاست، یعنی كشوری كه مادرش از دیوار سفارت آنجا بالا رفت. سپس كنار رفتن از سازمان محیط زیست شد مشاور رئیس جمهور در امور خانواده. این به آن چه ربطی دارد؟ این روند یعنی كه رئیس جمهور دارد بین خود و جامعه اش گسست به وجود می آورد. فهم او نمی رسد كه كسی كه امكان دارد تخصص در محیط زیست داشته باشد، حتماً مشاور خوبی برای امور خانواده نیست. خود این خانم كه روزی یك كار چریكی كرده نمی تواند به خودش بگوید كه من محیط زیستی ام یا مشاور خانواده! او سمت را می گیرد و نمی گوید كه من اینكاره نیستم. داشتن سمت و شغل حكومتی را هرچه كه باشد، حق خود می داند. این روند موجب انحطاط است. اگر فرهنگ روزمره ما غنی بود این خانم خود به این نتیجه می رسید كه نباید سمتی را كه در آن تخصصی ندارد، قبول كند. وقتی هیچكس سرجای خود نباشد آن گسست اتفاق افتاده و جامعه به انضمام آن فرهنگ و تمدنی كه می گویند مثلاً غنی است به سمت انحطاط می رود.
اكنون رهبری انقلاب بعنوان یك چهره خوشفكر و روشنفكر این لزوم را احساس كرده است. حضرت آیت الله العظمی خامنه ای نه در جایگاه رهبر كه در جایگاه یك اندیشمند مسلمان این لزوم را احساس كرده كه ما باید به سمت فرهنگ اصیل اسلامی حركت نماییم و علوم انسانی ما هم اسلامی شود. ما نباید فراموش نماییم كه رهبر سیاسی و كاریزمای مذهبی كه جامعه را در دست دارد باید تز بدهد و امر كند، نه اینكه خود به دنبال كار برود. مشكل كجاست؟ برای نمونه مشكل اینجاست كه كسانی كه متولی امر اسلامی كردن علوم شده اند دانش چندانی در این حوزه ندارند. در شرایط فعلی چه رخ داده؟ گزارش هایی به رهبری می دهند كه ما اینكار را كرده ایم اما نمی گویند كه جامعه دارد پس می زند. بزرگترین نماد بی بصیرتی این افراد این است كه فكر می كنند اسلامی كردن علوم باید از دانشگاه اتفاق بی افتد. جامعه در این میان چه می شود؟ مگر می شود دانشجویانی را كه در جامعه بی اعتقاد به بار می آیند در عرض چند سال معتقد به اسلام بار آورد؟ علوم انسانی باید در جامعه به نتیجه برسد، چرا نقشه راهی برای اسلامی كردن جامعه ندارند؟
می دانید بحران كجاست؟ دوست من چندی قبل برای ادای فریضه نماز به مسجدی رفته بود. دو پیرمرد آمده و از او تشكر كردند. او حیرت زده پرسید كه چرا تشكر می كنید؟ پاسخ دادند كه چون به نماز جماعت آمدی. آن دوست مسجد را نگاه كرد و متوجه شد كه كم سن ترین آدم حداقل دوبرابر او سن دارد. بحران اینجاست. بدین سبب می بینیم كه كسی كه قصد اسلامی كردن علوم انسانی را دارد نه تعریفی از اجتماع و جامعه داشته و نه تعریفی از اسلام. این آدم ها چون در تاریخ غور نكرده و مؤلفه های بارز تمدنی در گذشته را نفهمیده اند، فكر می كنند تغییر یك كتاب، علوم انسانی را اسلامی می كند. روند كنونی تمدن نوین اسلامی را نمی سازد. بحرانی كه دانشگاه ها با نمایش رفرنس درسی نابجا می سازند به سطح جامعه آمده و بحران تازه ای را به جامعه تحمیل می كنند.
بحث عدم توجه به اومانیسم بنظر می رسد كه مشكل اصلی ما باشد. این عدم توجه هم در دوران پهلوی شروع شد و به جمهوری اسلامی ورود پیدا كرد. در صورتیكه ما به باور بزرگانی چون امام موسی صدر می توانستیم كه اومانیسم توحیدی داشته باشیم. ما در حول این مفهوم نهادسازی فرهنگی هم نكرده ایم.
نهادهای ما باید به انسان نقش می دادند و شخصیت او را می ساختند كه این كار را انجام ندادند. من شدیداً معتقدم كه باید یك روز به مفهوم اومانیسم توحیدی برسیم. اومانیسم توحیدی شخصیت ساز است برای انسان مسلمان ایرانی. این اومانیسم با اومانیسم الحادی غربی متفاوت است. ما اگر به این نرسیم وضع ما درست نخواهد شد.
آن پرسش هولناك دو دهه است كار غرب را به جایی كشانده كه رشته نهاد شناسی مستقبل به وجود آورده اند. در این رشته تحلیل می كنند كه مثلاً ۲۰۰ سال پیش چه كرده اند و چه نهادهایی داشته و چه چیزهایی نداشته اند و از این مطالعات برای ۲۰۰ سال آینده خود استفاده می نمایند. اینگونه آنها پیشرفت می كنند. می دانند كه چه برنامه ای برای ۲۰۰ سال آینده دارند. ما چه می كنیم؟ پروژه هایی كه با میلیاردها تومان شروع می نماییم در همان مرحله ساخت چندین متر به تغییر كاربری پیدا می كنند. در همین كوچك ترین چیزها هم آینده نگری نداریم چه برسد به معرفت شناسی مان.
شما برو درباره ایران مُستقبل جست وجو و گفت و گو كن و ببین اصلاً رئیس این كارگروه یا مدیر آن دانشكده می داند منظور از ایران مستقبل چیست؟ ما چنین رشته ای در نظام آكادمیك مان داریم اما عجیب آنكه درك مسئولان آن رشته اشتباه است. هرچه هزینه هم نماییم برای نظام آكادمیك كار درست نمی گردد. كلی هزینه می كنند و گزارش هزینه های خودرا به رهبری می دهند اما وقتی جامعه را مطالعه می نماییم متوجه می شویم كه از جامعه اسلام زدایی شده و ارزش های اخلاقی و اسلامی از دست رفته است. ما حتی بحث تهاجم فرهنگی را كه سپس اختتام جنگ تحمیلی عنوان شد، درست متوجه نشده ایم. فهم درستی از كلام رهبری در این عرصه نداشته ایم. ما چه تصویری از فرهنگ منحط غربی داریم؟ آیا اساساً این تعابیر برای مردم معنایی دارد؟ وقتی آمار اعتیاد در بین كارمندان دولت و قشر تحصیل كرده تكان دهنده است، آیا می توان از تهاجم فرهنگی حرف زد؟
شما سه دهه با تهاجم فرهنگی مبارزه كرده اید چه جوابی گرفته اید؟ نسخه D.V.D جدیدترین فیلمهای سینمایی روز جهان را كه اروپایی ها نمی توانند ببینند، در خیابان های تهران فروخته می شود؟ این نتیجه مبارزه شما با تهاجم فرهنگی است. وقتی رئیس سازمان ثبت احوال می گوید من دیگر آمار طلاق نمایش نمی دهم، چه معنایی دربر دارد؟ آیا اینكه رئیس دولت كه یك روحانی و درسخوانده علوم شرعی است، معنای دموكراسی و حتی عدالت اسلامی را نمی داند، به سبب تهاجم فرهنگی است یا بی خردی ما؟ اینكه امروز توهم قحطی توسط عده ای ایجاد می شود، من و شما می رویم از گوشت و لبنیات و قطعات ماشین گرفته تا پروتز سینه را می خریم و در خانه انبار می نماییم، از تهاجم فرهنگی است؟ اینكه همسایه من می رود و جنسی را می خرد و انبار می كند تا آنرا گران تر به من همسایه اش بفروشد، از تهاجم فرهنگی است؟ این فاجعه را داعش، طالبان و آمریكا و غرب كه رقم نمی زند، خودمان هستیم.
اینكه برخی قصابان و رستوران دارها با همكاری همدیگر خر ذبح كرده و گوشت آنرا به اسم گوشت ارزان در اختیار مردم می گذارند، به سبب تهاجم فرهنگی رخ داده است؟ خیر. این به سبب همان گسستی است كه پیشتر از آن حرف زدیم. اینكه ما نه نهاد فرهنگی درستی داریم و نه شخصیت سازی فرهنگی می نماییم افول ما را سبب شده است. چرا آلمانی كه در مردمانش در جنگ جهانی دوم گوشت گربه مصرف می كردند حالا به آن درجه شكوفایی رسیده اند كه كارگران زیادی را جذب كرده و تولیدی شركت های بوش، بنز و زیمنس شان كل جهان را تغذیه می كند، اما من مسلمانی كه یك روز تمدن درخشان اسلامی داشته ام افتاده ام به ذبح خر و خوراندن گوشت آن به همشهری هایم؟
شاید این سوال كلیشه باشد اما اجتنابی از آن نیست؛ در این وضعیت چه باید كرد؟
ما باید كارهایی را انجام دهیم كه تا به آلترناتیوی برای افول تمدنی مان برسیم. ما ابتدا باید تعارفات را كنار گذاشته و با آن پرسش هولناك مواجه شویم كه در آستانه قرن ۱۵ و ورود ایران به سال ۱۴۰۰ چه كار كرده ایم و چه فرهنگ و تمدنی را داریم با خودمان به قرن جدید وارد می كنیم؟ اگر مقرر است ناسزا بشنویم، بشنویم ولی اهمیتی نداده و خودمان را به همراه مقامات مقصر بدانیم. هم تقصیر خود و هم تقصیر دیگران را بررسی نماییم. دین ما دینی است كه امام و امیرش آتش در دست برادر خود كه درخواست سهم بیشتری از بیت المال را می كرد، انداخت. ما الان در انقلابی زندگی می نماییم كه بنیان گذارش می اظهار داشت كه باید همه ما عمله اسلام باشیم.
اینكه برخی قصابان و رستوران دارها با همكاری همدیگر خر ذبح كرده و گوشت آنرا به اسم گوشت ارزان در اختیار مردم می گذارند، به سبب تهاجم فرهنگی رخ داده است؟
ما باید مسئولیت خودمان را بپذیریم. وقتی مسئولیم، از آنجائیكه كامل نیستیم، تقصیر داریم. ما حالا از جانب رهبری حكم آتش به اختیاری در امور فرهنگی گرفته ایم و این حكم به ما حق می دهد كه مشكلات و افول تمدنی مان را آگهی دهیم. چرا از جامعه صدایی درنمی آید و حتی روشنفكران هم سكوت شرم آوری گرفته اند و هنوز هم فكر می كنند كه باید كار پنهانی كنند. برای نمونه مثلاً كانون نویسندگان ایران چه كاری دارد انجام می دهد كانون نویسندگان متعهد ما چه گلی به سر جامعه زده است؟ آن هم وقتی دختران ۹ ساله ایرانی در مترو دستفروشی و گدایی می كنند؟
به همان میزان كه باید جامعه شناسان و لطمه شناسان اجتماعی را مسئول این نابسامانی داشت باید گریبان نمایندگان مجلس، نویسندگان متعهد و انقلابی را هم گرفت. فرق نویسنده انقلابی و با عضوی از كانون نویسندگان در این است كه یكی در كافه ادوارد آنیلی می نشیند و دیگر در كافه مثلاً شب های پاریس یا شوكا و… یكی روسری شل سرش است و دیگر چادر، اما كنش هر دو یكی است. آن دختر مدعی ایمان و اسلام كه بامداد تا شب سر قبر شهدای شریف می نشیند و صدای همسر واقعی شهیدان را هم درآورده است، دقیقاً دارد چه كار می كند!
پس ما به وجدان آگاه انسان مسلمان نیاز داریم كه خودرا اولاً با آن پرسش هولناك روبه رو كند و هم با تقصیر خودش. باید بپذیریم كه اشتباه كردیم و باید مسئولیت اشتباهاتمان را قبول نماییم. تك تك ما چه مقامات سیاسی و چه مقامات اجرایی و ژن برترها و… چه ما شهروندان و همه و همه در مقام یك فرد دارای حق حیات و حضور در زندگی روزمره فرهنگی و اجتماعی مقصریم. هر وقت آغاز به اصلاح خود نماییم، به مرور همه چیز در جامعه درست می شود: دولتمرد در جایگاه خودش قرار می گیرد، متفكر و روشنفكرها هم از برج عاج پایین آمده و جای خودرا در اجتماع پیدا می كنند. نظم جامعه بر این مبنا درست می شود. با توجه به این نظم است كه ژن برترها هم آدم شده و دست از فرشته بودن برمی دارند. درغیر این صورت افول تمدن ایرانی ما متأسفانه و به حتم محقق می شود.
این پست جاوید شو را پسندیدید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب