علیه محافظه كاری در سال چهلم -۴۳، علی نجات غلامی:
گفتمان اقلیت تولید نكردیم، دعواها به اصالت قومی-نژادی كشید
به گزارش جاوید شو یك پژوهشگر فلسفه می گوید: نقادی های ما به سمت علم اخبار و الاسرار پیش رفته و نهایتاً توئیت های افشاگرانه و ضدتوئیت های توجیه گرانه شده داستان نقادی ما؛ در این بین گفتمان اقلیت تولید نشد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر، اقلیت ها یا دیگری ها چالش بزرگ نظام جمهوری اسلامی در این چهل سال بوده است. رابطه غیرطبیعی دیگری ها و دولت در تمام سالهای پس از انقلاب بارها و بارها به مرز بروز یك فاجعه اجتماعی پیش رفته است و در عین حال اقلیت ها هم مسیری متفاوت در پیش گرفته اند. چهل و سومین متن پرونده «علیه محافظه كاری در سال چهلم» به گفتگو با علی نجات علامی اختصاص دارد. پژوهشگر حوزه فلسفه كه درباره اقلیت ها در ایران مطالعات ویژه ای انجام داده است. علی نجات غلامی مطالعات گسترده ای در حوزه فلسفه غرب دارد و در عین حال مسائل معاصر جامعه ایران را هم به دقت پیگیری می كند.
شما یكی از نویسندگان و فعالان فرهنگی اجتماعی هستید كه تأملاتِ فكری قابل توجهی در مورد اقلیت ها در ایران، بخصوص اقلیت های قومی، انجام داده اید. به شخصه در جریان بخشی از این تلاش ها بوده ام و دغدغه شما را تشخیص داده ام. اولاً می خواستم دلیل دغدغه مندی شما را بدانیم و ثانیاً یكی از مهمترین شعارهای انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ شنیدن صدای اقلیت ها و نشنیده شده ها و ندیده شده ها بود؛ عدالت اجتماعی در معنایی كه ما از آرمان این انقلاب فهم كردیم فقط به معنای شكستن ساختارهای تولید كننده فقر و غنا نبود بلكه عدالتی برای به رسمیت شناختن روایت اقلیت از خودشان هم بود. امروز مسئله اقلیت ها و در این مورد خاص قومیت ها و عدالت رسانه ای درباره شان چگونه است؟
واقعیت این است كه مسئله قومیت دارد به یك مسئله حاد در ایران بدل می شود و از چیزی كه باید باشد با سرعت تقریباً بالایی در حال فاصله گرفتن است. علت اصلی آن از نظر من این است كه ما در زمانه ای هستیم كه در سراسر دنیا گفتمان اقلیت ها، كثرت ها و بحث دیگری ها برجسته شده و هر گروهی تلاش می كند، از امكانات رسانه های تكثرگرا استفاده نماید و بازتابی از مسائل و بحران های فرهنگی و اقتصادی در نسبت با مسئله هویت (Identity) به معنای مدرن كلمه، عرضه نماید. این یك پدیده و عرصه كاملاً جدید است و مثلاً وقتی نظریات استوارت هال در مورد پرابلماتیك هویت را می خوانید می بینید كه او مسئله قومیت و هویت را مسئله ای مدرن می داند.
حال در دل این گفتمان اقلیت ها، گروه های به حاشیه رانده شده، سركوب شده و فراموش شده می آیند در مقابل نگاه های مركزگرا، تمركزگرا و توتالیتر و تمامیت خواهانه قرار می گیرند و هویت جویی می كنند. این نگاه های تمركزگرا یا توتالیتر هم لزوماً وجه سیاسی ندارد؛ یعنی مثلاً جنبش فمینیسم فقط با نهاد سیاسی سروكار ندارد، بلكه فراتر از نهاد سیاست، با مطلق مردسالاری در فرهنگ ها مقابله می كند، كه البته بخشی از این مقابله با جامعه و وضعیت نهاد سیاسی هم هست. بدین ترتیب می شود اظهار داشت كه افق این هویت یابی و اصالت جویی گروه های طرد یا سركوب شده، فراتر از یك افق سیاسی است؛ یعنی این طور نیست كه حتماً یك گروهی و حاكمیتی این ها را كنار رانده باشد و این ها به مثابه یك گروه سیاسی اپوزیسیون تعین پیدا كرده باشند؛ اینها می توانند جنبه های مختلفی داشته باشند.
افق هویت یابی و اصالت جویی گروه های طرد یا سركوب شده، فراتر از یك افق سیاسی است؛ یعنی این طور نیست كه حتماً یك گروه و حاكمیتی این ها را كنار رانده باشد و این ها به مثابه یك گروه سیاسی اپوزیسیون تعین پیدا كرده باشند؛ اینها می توانند جنبه های مختلفی داشته باشند
به هر حال، این گفتمان های اقلیت در جامعه ما بیشتر در نسبت به مسئله قومیت قوام گرفته اند و چون قومیت و گفتمان اقلیت، ادبیاتش به خوبی تولید نشده است، اینها برای گفتمان سازی از گفتمان های سابق، مفاهیمی را استقراض می كنند و یك بحران مضاعف درست می شود. یكی از این گفتمان های سابق، همان گفتمان «پان گرایی» بوده است كه امروز در چارچوب گفتمان كثرت گرا و گفتمان اقلیت ها به اشكال گوناگون دارد بازتولید می شود.
به لحاظ تاریخی، این گفتمان در دوران معاصر در كشور ما چطور شكل می گیرد؟
باید برگردیم به سرآغازهای مدرن سازی ایران. یكی از شخصیت های فرهنگی مهم در دوره رضاخان «عیسی صدیق» است كه وزیر فرهنگ كابینه فروغی بود و از روشنفكران آن دوران به حساب می آید. صدیق كسی بود كه در حوزه تعلیم و تربیت و دانشگاه كارهای قابل توجهی كرد و مؤسس و ایده پرداز دانشگاه تهران است. وی در رساله دكترایش كه در سال ۱۳۱۰ در آمریكا دفاع شده، از چیزی بعنوان «ضرورت متمركزسازی» در حوزه های فرهنگی و اجتماعی حرف می زند و از این ایده حمایت می كند. اما متمركزسازی در مقابل چه چیزی؟ در مقابل یك «خان سالاری» و قدرت های محلی نیمه فئودالی و… كه این با تكثرگرایی در معنای امروزین متفاوت می باشد. چون در آن زمان، متأثر از فضای حاكم بر دوره پایانی حكومت قاجار هر كسی در هر گوشه ای حاكمیتی برای خود درست كرده بود و شرایط بلبشویی بود. مثلاً روسیه می آمد یك گوشه ای را می كَند و می بُرد؛ گرجستان و قفقاز و.. را برده بود و آن اواخر حتی داشت طبرستان را هم می برد. در آن وضعیت این طرف و آن طرف قدرت های محلی كه تابع دولت مركزی نبودند و در یك وضعیت پیشامدرن و عقب مانده هم قرار داشتند، دست به غارت می زدند و برای خودشان حاكمیت های محلی بوجود آورده بودند.
در آن دوره هم ایران و هم تركیه تلاش كردند متمركزسازی خاصی را صورت دهند و یك نظام بوروكراتیك و دیوان سالاری متمركزی را ایجاد كنند. در این راستا مثلاً یك نظام آموزشی متمركز مبتنی بر زبان رسمی كلید خورد، یا نظام راه های متمركزی كه به مركز و پایتخت وصل می شد، شروع شد. یعنی مثلاً در ایران تقریباً همه جاده ها به تهران ختم و وصل شوند. همینطور تلاش می شود نظام اقتصادی متمركزی ایجاد شود و یك دولت منسجم بتواند تكثرها به معنای پیشامدرن را از بین ببرد، تا بتواند یك جامعه مدرن ایجاد كند. از این منظر كه نگاه كنید، شاید حق هم داشتند، چون حاكمان آن زمان نمی توانستند به هر تكثر و نیرویی كه از گوشه و كنار سربرآورده بود حق بدهند كه هر سازی می خواهند بزنند.
حالا نكته ای كه می خواهم روی آن دست بگذارم این است كه عیسی صدیق كه در اوایل كتابش از متمركزسازی به خصوص در نظام آموزشی دفاع می كند و مثلاً می گوید در خیلی از مناطق خرافه را به جای علم رواج می دهند و مثلاً در روستاها می خواهند با دعا و وِرد بیماری ها را درمان كنند، ما باید پزشك بفرستیم و یك شرایط متمركز و مدیریت شده آموزشی و علمی ایجاد نماییم، در اواخر كتاب به یك بحران می رسد كه همان مواجهه با تكثر در شیوه مدرن آن است. كاملاً مشخص است كه او با تكثر مدرن روبرو شده و می خواهد ببیند اگر این نوع از تكثر ظهور كرد، باید با آن چه نماییم. یعنی به فرض، ما آمدیم كتاب های درسی تمام ایران را یكدست كردیم، در این حال آیا چیزی كه به درد بچه مدرسه ای شهری می خورد، به درد بچه روستایی هم می خورد؟ عیسی صدیق، نظریه پرداز دوره روشنگریِ عصر رضاخان، در نهایت به این نتیجه می رسد كه ما باید دست كم مفاد درسی بچه های روستایی را منطبق با محتوای سبك زندگی شان تغییر دهیم و این محتوای بومی را در كتاب هایشان دخالت دهیم. یعنی وی در آن زمان هم به این نتیجه رسیده بود كه متمركزسازی نباید به معنای یكدست سازی كامل باشد؛ این یك نقص است و او این شكل از متمركزسازی را مورد نقد جدی قرار می دهد.
پس نوعی پیش بینی وضعیت حاضر و بحران تمركزگرایی و احساس لزوم برای تمركززدایی، در همان دوران آغاز مدرن سازی و متمركزسازی وجود داشته است.
بله، از همان آغاز یك نگرانی ای در مورد این یكدست سازی و متمركزسازی وجود داشته است. وقتی جلو می آییم و مسائلی را كه در دوران مدرن شكل می گیرد، تجربه می نماییم، این متمركز و یكدست سازی بحران بوجود می آورد. اقتصاد و متعاقب آن عوارض رفاه و توسعه و… در مركز قرار می گیرند، رفاه آموزشی همچنین، همینطور نظام متمركز آموزشی شكل می گیرد و نیاز دارد كه پشتوانه آن یك زبان رسمی یا همان زبان فارسی باشد و فراتر از هر چیز، می آیند یك تاریخ متمركز و رسمی از كلیت تاریخ ایران می نویسند.
این تاریخ هم به روشی نوشته می شود كه در آن زیاد توجهی به دیگر قومیت ها نمی گردد و خالی از هر گونه كثرت و كاملاً یكدست شده است. این ها سبب می شود آرام آرام یك ایدئولوژی پان گرایانه به وجود آید كه بتوان از دل آن ایده وحدت ملی را بیرون كشید. این متمركزسازی و تاریخ نگاری پان گرایانه معمولاً اینگونه است كه یك گذشته طلایی را در نظر می گیرند كه انگار دیگرانی آمدند به آن صدمه زدند و ما باید آنرا احیا نماییم.
گفتمان های اقلیت در جامعه ما بیشتر در نسبت به مسئله قومیت قوام گرفته اند و چون قومیت و گفتمان اقلیت، ادبیاتش به خوبی تولید نشده، اینها برای گفتمان سازی از گفتمان های سابق، مفاهیمی را استقراض می كنند و یك بحران مضاعف درست می شود. یكی از این گفتمان های سابق، همان گفتمان «پان گرایی» بوده است كه امروز در چارچوب گفتمان كثرت گرا و گفتمان اقلیت ها به اشكال گوناگون دارد بازتولید می شود
شما توجه كنید كه هم زمان هم در ایران، هم در تركیه، هم در بین اعراب در جهان عرب، این مسئله شكل می گیرد و حالا جالب است كه خود ایده «جهان اسلام» هم لایه ای دیگر می شود كه با این ها همپوشانی پیدا می كند. مثلاً تركستان بزرگ، در مورد قسمی از تاریخ و فرهنگ و سرزمین ادعای مبتنی بر گذشته دارد كه ایران هم در مورد همان قسمت ادعا دارد و مال خود می داند؛ ازاین رو یك گفتمان «نفرت پراكنی از دیگری» شروع می شود و یك دیگری سازی و تشكیل احزاب پان گرایانه در سطح دولت ملت ها ( Nation State s)، به وجود می آید. احزابی مانند پان ایرانیسم و پان تركیسم و پان عربیسم و….
این ها گفتمان شان همان تاریخ سازی و تفاخر به «گذشته طلایی» است كه اقلیت هایی را در سرزمین های دیگری دارند، اقلیت هایی كه بلاتكلیف در تعّین هویت تاریخی می مانند و ادامه حیات می دهند. یعنی از یك طرف نشانه این هویت را بر خود دارند، و از آن طرف نشانه آن یكی را. حالا گفتمان كرد را هم به این ها اضافه كنیم؛ طبیعتاً كردها هم به سمت گونه ای ناسیونالیسم میل می كنند.
حال مسئله این است كه در این فضا كه ما به این نقطه خاص از تاریخ مدرن رسیده ایم و همانطور كه گفتم اقلیت ها، قومیت ها، مذاهب و هرگونه هویت به حاشیه رانده شده ای می خواهد هویت یابی كند و وجه انتقادی به خود بگیرد، كه متأسفانه با عدم پرورده شدن یك گفتمان انتقادی متناسب ذیل همان گفتمان پان گرایی خوانش می شوند، یا خودشان ناگزیرند برای ابرازشان از همان كدهای گفتمان پان گرایی استفاده كند؛ یعنی نمی آیند گفتمانی جدید بسازد، چون بلد نیستند، یا آموزش ندیده و كنشگر حقیقی بار نیامده اند یا متفكرانشان نتوانستند به موقع و به صورت قابل فهم این مفاهیم را تولید كنند، این ها می آیند در بازتولید همان گفتمان پان گرایی قرار می گیرند. در حالیكه برای این ها چنین چیزی بی پایه و بی معناست.
چون مثلاً قوم لر یا قوم لك به علت عواقب متمركزسازی به شدت به حاشیه رانده شده اند و می خواهند واكنش نشان دهند كه طبیعتاً باید به سمت یك گفتمان اقلیت میل كنند و از ادبیات جامعه شناختی و فرهنگی مربوطه استفاده كنند، اما به نحو نامربوط از گفتمان پان گرایی برای ابراز خودشان استفاده می كنند؛ كه این بی مفهوم است، چونكه نه قصدشان تشكیل دولت ملت است، نه بحث شان جدایی طلبی و امثال اینهاست. اما به صورت ناگزیر از آن مفاهیم و گفتمان رایج در سطح عمومی استفاده می نمایند و قضیه به جای اینكه به یك گفتمان نقادی اجتماعی بدل شود به یك نوع «جنگ انگ» در فضای مجازی و یا به یك نوع تفاخرجویی و بازی با نشانه ها بدل می شود.
این اتفاق بسیار مهمی است و برای درك هر گونه فعالیت لك ها، لرها، بلوچ ها و به یك معنا حتی كردها و ترك ها و اعراب و یا دیگر اقلیت ها در ایران حتماً باید به آن توجه گردد. چونكه عمدتاً دغدغه ای اقلیتی را برای حقوق اجتماعی و فرهنگی در سطح عمومی ناگزیر با ادبیاتی پان گرایانه به علت رسوب آن ادبیات در فضای عمومی امكان دارد ابراز كنند و این كاملاً سوءتفاهم زا است.
آیا وقوع انقلاب اسلامی، بعنوان یك گسست عمیق تاریخی و مبتنی بر آرمانهای برابری طلبی، توانست در این وضعیت گسست قابل لمسی ایجاد كند؟
به نظر من انقلاب عملاً نتوانست از این وضعیت فاصله بگیرد و به قول شما گسست خاصی ایجاد كند. در حقیقت انقلاب ۵۷ نتوانست آن روح بوروكراتیك متمركزسازی را بزداید. از حیث انضمامی كه اتفاقاً از آنجائیكه اقتصاد ما به دلیلی سیاست های سرمایه دارانه به سمت روح مصرف گرایی میل كرد، این ساختار مصرفی مزید بر علت شد كه زیاد به اقوام توجه نشود. در این بستر اقوام صرفاً به شیوه هایی تبدیل به كلیشه شدند و مثلاً به «عشایر غیور» بدل گشتند، آن هم در گونه ای از اعمال نمایشی-رسانه ای. در واقع ما این ها را تبدیل به كلكسیونی از افتخارات كردیم تا مثلاً شهرداری بیاید در یك گوشه ای نمایشگاه لباس اقوام برگزار كند و ما به این ها افتخاری بكنیم و آنها را به روشی نمادین محترم بشماریم. در حالیكه یك دیده نشدن واقعی و سراسری به خصوص برای اقوامی كه صدای بیرونی نداشتند، وجود داشته و به شكلی نهادینه شده است. مثلاً الآن ما ده ها گویش، زبان، لهجه، قومیت و مذهب در ایران داریم كه خیلی شان اساساً به مثابه تقدیرشان پذیرفته اند كه محكوم به نابودی هستند.
مثلاً قوم لر یا قوم لك به علت عواقب متمركزسازی به شدت به حاشیه رانده شده اند و می خواهند واكنش نشان دهند كه طبیعتاً باید به سمت یك گفتمان اقلیت میل كنند و از ادبیات جامعه شناختی و فرهنگی مربوطه استفاده كنند، اما به نحو نامربوط از گفتمان پان گرایی برای ابراز خودشان استفاده می كنند؛ كه این بی مفهوم است، چونكه نه قصدشان تشكیل دولت ملت است، نه بحث شان جدایی طلبی و امثال اینهاست
مثلاً لك ها را در نظر بگیرید كه گفتمانشان از جهاتی خیلی پیچیده شده و ابعاد مهمی پیدا كرده است. لك ها امروز به علت همین سیاست های متمركزسازی، بواسطه تقسیمات استانی كه با بی دقتی كامل در ۱۰۰ سال اخیر در كشور ما صورت گرفته، در ۴ استان مختلف افتاده اند و در هر ۴ استان هم از حیث اجتماعی كاملاً به حاشیه رانده شده اند؛ یعنی این ها در هیچ كدام از این استان ها در مركز فضای شهری حضور ندارند، با اینكه نسبت جمعیتشان، دست كم در «كرمانشاه» و «لرستان» با دیگر قومیت مسلط آن استان، نصف نصف بوده است، ولی آنجا رسانه های محلی این ها را ابژكتیوسازی كرده و این ها نتوانستند خودشان را بروز دهند و بنابراین در سایه مانده اند.
این مسئله تبعات سنگین بسیاری در حوزه های اقتصادی و اجتماعی اقتصادی به دنبال داشته است. مثلاً یكی از این تبعات، همین پدیده دستفروشی متروی تهران است كه اكثراً لك هستند و از سرزمین شان مهاجرت كرده و در حواشی تهران و كرج زندگی می كنند. عموم اینها مهاجر روستاهایی هستند كه به علت بی آبی، آن هم در غرب زاگرس و نه در كویر، تخلیه می شوند و ساكنانشان به اینجا می آیند برای كارگری و دستفروشی؛ حتی بیشتر اینها مجبورند به هر شغل سیاه یا سطح پایینی مشغول شوند و طبعاً برخی هم به بزه های اجتماعی كشیده می شوند.
به نظر می رسد كه در یك ساختار دیگری ساز، بدون اینكه سیاست یا برنامه ای از پیش تعیین شده وجود داشته باشد، ما بواسطه همان متمركزسازی و رسمیت دادن به روایت های رسمی و رایج، یك دیگری سازی ای را رقم می زنیم كه معنایش در نهایت این است كه بین گروه های مركزی و رسمیت یافته با دیگران شكافی پرناشدنی ایجاد می شود.
همین طور است؛ در این راستا این قومیت ها با یكسری استروتایپ ها و تیپ سازی ها مواجه می شوند، كه سبب دیگری سازی می شود و به «از خودبیگانگی» آنها منجر می شود و باعث می شود كه اینها دنبال هویت خود بگردند؛ برای این هویت یابی، آنها هم واكنش هایی نشان دادند كه در نوع خودش جالب و پیچیده است. اول از راه سرودن یكسری شعرها واكنش نشان دادند، چون نخستین درد، به شكلی درد تغییر و فراموشیِ زبان است و زبان بعنوان عنصری هویتی بسیار مهم می شود. احساس تحقیر در نسبت با زبان ولو ذهنی هم باشد تشدید می شود. گاه گونه ای برچسب در سطح زندگی روزمره ایجاد می شود. این برچسب شدن و نگاه تحقیرآمیز هم همان تیپ سازی و دیگری سازی است كه عرض كردم.
همین استروتایپ سازی ها و دیگری سازی هاست كه «از خودبیگانگی» بوجود می آورد و مردم دیگری سازی شده را وامی دارد تا دنبال هویت بگردند. پس از زبان، كشاكش نشانه های هویتی افتخارآمیز در می گیرد. مثلاً در مورد لك ها خیلی از مفاخر آن منطقه به لك ها برمی گردند، مثل «كریم خان زند» كه می شود او را بعنوان یك افتخار قومی مفهوم سازی كرد. و سپس بحث جزو بودن یا جزو نبودن در یك گروه عام تر. در ایران مسئله خیلی پیچیده است.
كرد مفهومی است كه در بعضی متون كلاسیك دال بر تمامی ایرانی ها غربی بوده است؛ یعنی شامل لر و لك هم بوده است. اما امروزه لر در تقسیمات استانی به مثابه یك قوم تعین خودش را دارد. ولی لك ها كه بخواهند استانی مثلاً داشته باشند كرد ایران به مثابه اقدامی تهدیدآمیز درك می كند. در صورتی كه اصلاً بی مفهوم است چون دو استان بودن بختیاری و لرستان، لرها را از هم نگسسته یا سه استان بودن كرمانشاه و ایلام و كردستان، كرد را از هم نگسسته است. لك اما در یك وضعیت عینی در لرستان، لر و در كرمانشاه، كرد تلقی می شود و گرفتار دوپارگی هویتی می شود و این سبب به حاشیه رانده شدن او می شود؛ و اصل این مسئله تفاوتی ایجاد نمی كند كه حالا لك واقعاً باید جزو كرد محسوب شود یا مستقل. مثلاً كردها، لك را در یك زیرمجموعه ای از زبان خودشان - طبق نظر برخی زبان شناسان - ادغام می كردند كه طبق آن لكی می شود زیرمجموعه ای از كردی جنوبی و از گویش و لهجه های فرعی كردی. حالا این یك نظریه ای از یك دسته نظریه پرداز در میان چندین نظریه پرداز دیگر است كه نظرات مختلفی داشته اند، هیچ یك از این نظریات هم بنیاد علمی قابل اجماعی ندارند. ولی این چون برای گروهی مفید می باشد از راه یك فضای هژمونیك، حقیقت تلقی شده است. از آن طرف هم هست یعنی درباب لرها هم یك نظریه پردازی می گوید لك ها جزو لرها هستند، باز هم همین است.
شرایط دارد لك ها را كه درد اصلی شان مسائل اجتماعی مانند فقر و بیكاری و انواع رنج های اجتماعی است به سمت بازی های بیهوده ای می كشاند. به خصوص زمانی كه لك ها رفتند زبان خودشان را بعنوان میراث زنده معنوی و ناملموس ثبت كردند، مشاجرات عجیبی درگرفت. در این میان گفتمان اقلیت رسماً به بحث بر سر «اصالتِ» زبانی و نژادی تقلیل یافت
حال در این شرایط لك ها آغاز به شعر گفتن و تولید ادبیات تا نشر ادبیات كلاسیك و شفاهی شان كردند، تا بتوانند با هدف هویت یابی كاری بكنند. در این وضعیت، به خاطر جست وجوی هویت، از جانب برخی اهل فكر و فعال فرهنگی لر و كرد، انگ تجزیه طلب خوردند و این انگ تجزیه طلب بودن خیلی جالب است؛ این هویت جوییِ لك ها همانطور كه گفتم اصلاً به معنای طلب یك كشور مجزا یا دولت ملت نبوده كه بتوان از این لفظ بهره برد كه این درواقع یادگار آن گفتمان پان گرایی است؛ در شرایطی كه هر روز استانی تقسیم می شود، حالا فرض كنید لك ها هم برای خودشان استانی داشته باشند، این چه آسیبی برای لر یا كرد خواهد داشت؟ عملاً هیچ اتفاقی نمی افتد. مثلاً كرج از تهران یا گرگان از مازندران جدا شد، یا چندین استان دیگر، مگر چه اتفاقی افتاد؟ قرار هم نیست اتیمولوژیك یا ژنتیك به این قضیه نگاه نماییم، و مثلاً چون ریشه ی نژادی یا زبانی ایشان مشترك است، یعنی یا هر دو لر یا كرد هستند و یا اصلاً هر سه كرد هستند، در تقسیم استانی این را مد نظر قرار دهیم. در تقسیم استانی كه ریشه شناسی مفهوم ندارد! مثلاً بختیاری و لر، هر دو لر هستند و دو استان دارند. در شمال همه طبری حساب می شوند، ولی سه استان دارند.
اما شرایط دارد لك ها را كه درد اصلی شان مسائل اجتماعی مانند فقر و بیكاری و انواع رنج های اجتماعی است به سمت بازی های بیهوده ای می كشاند. به خصوص زمانی كه لك ها رفتند زبان خودشان را بعنوان میراث زنده معنوی و ناملموس ثبت كردند، مشاجرات عجیبی درگرفت. در این میان گفتمان اقلیت رسماً به بحث بر سر «اصالتِ» زبانی و نژادی كاهش یافت.
در واقع چیزی كه اینجا خیلی مهم می باشد و می خواستم روی آن دست بگذارم این است كه ما درون یك گفتمان «زبان اصالت» می افتیم كه در میان اقوام و گروه ها سریعاً شیوع هم پیدا می كند. این در شرایطی است كه این ها دردشان بدواً درد اقلیت بودن است و گفتمان شان گفتمان اقلیت است بر سر مسائل عینی و حقوق و صدا و درد و فراموشی.
بنابراین اتفاقی كه افتاده نوعی استحاله ی گفتمان اقلیت در چارچوب پان گرایی و نوعی ناسیونالیسم قومی است؟
اساساً این گفتمان و درگیری بین پان ها آمده گفتمان اقلیت ها را مصادره كرده است. الآن باید اجازه داد تا جایی كه امكان دارد این گفتمان اقلیت شكل بگیرد و رشد كند و از درون، خویش را با هدایت عقلای درونی گروه ها با گفتمان قرون وسطاییِ اصالت فاصله ببخشد. این می تواند خیلی از بحران هایی را كه امكان دارد در آینده شكلی حاد و مخرب پیدا كند، حل و فصل كند.
گفتمان اقلیت هم چیز عجیبی نیست، یك گفتمان انتقادی است، ولی انتقادی كه مقتضی قرن بیست و یكم و موقعیت كنونی ما است. منظور این است كه مثلاً یك فرد از هر قومیتی در فضای عمومی بر اساس گفتمان اقلیت تحلیلات و اخباری را منتشر می كند و به ساختارهای نابرابر حمله می كند، حتی بدوبیراه هم می گوید كه فلان مسئله اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در اینجا وجود دارد یا اینجا از فلان حیث نقصان دارد، چرا و این ها تقصیر كیست؟ این منطقِ گفتمان انتقادی است كه حتی می تواند فلان مسئول را توبیخ كند و درگیری لفظی و اعتراضی عملی هم پیش بیاورد. وقتی حریم امن ساخته شود كه برخی چیزها به صلاح نیست نقد شود، از این سو، مسئولینی ضعیف یا خاطی خویش را مصون می بینند و از آن سو گفتمان انتقادی ناگزیر به سمت شخصی سازی نقد می رود كه بخواهد با ایجاد تناقض در این مصونیت با ارجاع به فاكت های شخصی این مصونیت را بزداید. در واقع نقادی به سمت گونه ای «علم اخبار و الاسرار» پیش می رود و نهایتاً توئیت های افشاگرانه و ضدتوئیت های توجیه گرانه می شود داستان نقادی ما. به علت ترافیك بالا هم از كاركرد می افتند. حال آنكه نقادی تأمل در قواعد و اصول و منطق ها و ساخت هاست.
گفتمان و درگیری بین پان ها آمده گفتمان اقلیت ها را مصادره كرده است. الآن باید اجازه داد تا جایی كه امكان دارد این گفتمان اقلیت شكل بگیرد و رشد كند و از درون، خویش را با هدایت عقلای درونی گروه ها با گفتمان قرون وسطاییِ اصالت فاصله ببخشد. این می تواند خیلی از بحران هایی را كه امكان دارد در آینده شكلی حاد و مخرب پیدا كند، حل و فصل كند
در بحث اقلیت های قومی هم همین می شود. تمام كنش اعتراضی اقوام به این برمی گردد كه فلان مجری تلویزیون به قومی توهین كرد یا نكرد. چرا این طور می شود؟ چون در گفتمان زبان اصالت دعوا بر سر یكسری نمادهای تفاخر است. در این وضعیت تمام انرژی انتقادی را صرف این قضیه تفاخرجویی یا نفی نمادهای تفاخر دیگری می كنند و در عین حال جامعه را مستعد می كنند كه یكسری برخوردها را عمدتاً ناظر به آن علم اخبار و الاسرار، در خود درونی كند و طبیعی است با این روال به صورت غیرملموس روح فاشیسم به جامعه تزریق می شود؛ و طیف اهل فكر هم بی آنكه بخواهد ابزار این روال می شود، یا اینكه چون فكر می كند می تواند از این اتفاقات استفاده استراتژیك كند، بدانها بهایی می دهد، اما در عمل خودش ابزار شده است و آن روح او را به نفع خودش مصادره می كند.
در این فضا مایلم نقش و تأثیر فضایی كه پس از انقلاب اسلامی در ایران شكل گرفت را بررسی نماییم. تصور می شد یا انتظار می رفت پس از وقوع انقلاب و استقرار جمهوریتی كه آزادی و عدالت از اصلی ترین آرمانهایش بوده، این نگاه های طرد و سركوب شده به شكلی منطقی و برابر شنیده شوند و بسیاری هم معتقدند این اتفاق تا حد زیادی افتاده است. تحلیل شما از این مسئله چیست؟
به نظر من تقصیر مدیریت جامعه ما را باید از این حیث مد نظر قرار داد كه هنوز به نحو شایسته ای به خصوص در دهه قبل و به صورت گسترده تر حدود ۱۷، ۱۸ سال اخیر اجازه نداده كه ان. جی.اوها، انجمن ها، فضاها و صداهایی كه می خواهند گفتمان اقلیت ها را تولید كنند، این كار را به خوبی انجام بدهند. یعنی یك نگرانی ای از این امر وجود داشته كه به نظر من نگرانی اشتباهی بوده است. چون این ممانعت سبب شد كه گفتمان اقلیت كه معمولاً واجد وجوه منطقی و البته انتقادی است برود در گفتمان زبان اصالت و در آنجا به شكلی غیرمنطقی بازتولید شود و این الآن وضعیت به شدت نابسامانی را بوجود آورده است.
در واقع، بحران بنا به این واقعیت تشدید شد كه با نبود آن فضاها كه عرض كردم، ضرورتاً پتانسیل این قابلیت و اراده از بین نرفت؛ چون آنها نماینده یكسری از نیروهای اجتماعی بودند كه مسئولینِ هول، آمدند این نماینده ها را كنار گذاشتند، ولی نیرو همچنان باقی ماند، حال آنكه زبانی كه این نماینده برایش تولید می كرد را دیگر نداشت. بنابراین آن نیروها آمدند از عرفی ترین زبان ها یعنی همان «زبان اصالت» بهره بردند و آن وضعیت ناب انتقادی به چیزی تبدیل شد كه امروز می بینید؛ همان گفتمان تفاخرجویی و شبه فاشیستی! به عبارت دیگر زبانی كه شما در فضای فعالیتِ اقلیت ها می بینید، نوعی زبان قدرت طلبانه و تفاخرجویانه آمیخته با یكسری نوستالژی و گذشته گرایی است و این مسئله خطرناكی است و ما باید این را واكاوی نماییم و ببینیم كه چه شد به اینجا رسیدیم.
در این وضعیت ما ماندیم و یك پان گرایی بر اساس زبان اصالت، گفتمانی كه ادبیاتش از قبل مانده بود و ما هم اجازه ندادیم ادبیات جدید انتقادی تولید و جایگزین آن شود و وضعیت به این چیزی درآمد كه می بینید. از سویی نقش روشنفكران هم در تولید ادبیات انتقادی بیش از اندازه با خود این زندگی فاصله گرفت و عملاً نقش نخبه گرایانه و درواقع بی كاركرد پیدا كرد.
با وجود این فضا، فكر می كنید امیدی برای بازگرداندن آن گفتمان اقلیت كه یك گفتمان انتقادی است و نهادینه كردن آن، به جای این زبان اصالت وجود دارد؟
هنوز در لایه هایی از حیات اقوام وجوه زیسته ای وجود دارد كه بسا امیدی در مورد آنها وجود داشته باشد كه بتوانند به سمت تغییر گفتمان حركت كنند. چون هنوز گفتمان اصالت به صورت گسترده در آنها شكل نگرفته و نهادینه نشده است و می توان آنها را به سمت گفتمان اقلیت، انتقادی و مطالبه حقوق عرفی، عمومی و اجتماعی برگرداند. به هر حال، من معتقدم بیشتر انواع ندانم كاری ها سبب این وضعیت شده است، نه یك اراده ی آگاه و هدفمند. و درمان چنین بحران هایی بدواً خودآگاهی است.
با این وجود، فكر می كنید آن راهكارها یا ساختارهای ضعیف و مبتنی بر ندانم كاری مشخصاً چه و كجا بوده كه امروز وقتی كارنامه جمهوری اسلامی را از این نظر بررسی می نماییم به این نتیجه می رسیم كه در این خصوص موفق عمل نكرده است؟
من فكر می كنم به علت مفروض و بدیهی گرفتن معنایی از وحدت در ایران، خاصه ذیل مقولاتی مانند دین، ملیت، مذهب، زبان و غیره بوده است. جمهوری اسلامی به علت روحیه ی انقلابی شدیداً مفاهیم را بدیهی گرفت و خیلی دیر به بررسی تعریف دقیق آنها روی آورد. مثلاً مفهوم سازی و عینیت بخشیدن به «ایران اسلامی» سبب شد ما نیازی به واكاوی مدام این وحدت و پرداختن به تمایزها و درنظرگرفتن آنها احساس نكنیم. یعنی بدیهی گرفتن مفهوم وحدت در ذیل دین اجازه نداد روی جزئیاتی كه اصلاً هم بدیهی نبودند تمركز نماییم و مسائل آنرا بیرون بیاوریم و حل نماییم. مثلاً همیشه باید به شكلی برمی خورد و بعد یك مفهوم دیگر را هم كنار مفهوم قبلی می گذاشت. مثلاً همین ایران اسلامی كه توگویی از اول مشخص بود كه چیست.
در درون این عنوان به صورت عملی مذهب شیعه در این قید اسلامی ملحوظ بود، بعد كه اهل تسنن صدای شان برخاست گفتند نه خب منظور از ایران اسلامی، كل اسلام است، بعد زرتشتی و مسیحی و كلیمی هم گفتند خب به هر حال ما ایرانی هستیم. در واقع، ما به جای اینكه برگردیم تعریف را به نحو علمی و آكادمیك بررسی نماییم فقط در راه عملی هرگاه مشكلی پیش می آمد در نسبت با آن مشكل، آن تعریف بدیهی انگاشته را با تعریف بدیهی انگاشته ی دیگری جرح و تعدیل می كردیم. می گوئیم ما «ایرانی» هستیم و این ایران پر است از اقوام و گویش های مختلف، ولی این را بررسی نكردیم كه ایران شعاع اش تاكجا و مفهوم اش چیست و چه تمایزها و حتی تضادهایی را در دل خود جای داده است و چگونه باید این تمایزها و تضادها در نظر و عمل دستكم به صورت پراگماتیستی گرد هم بیایند و كسی از دایره بیرون نیافتد.
جمهوری اسلامی به علت روحیه ی انقلابی شدیداً مفاهیم را بدیهی گرفت و خیلی دیر به بررسی تعریف دقیق آنها روی آورد. مثلاً مفهوم سازی و عینیت بخشیدن به «ایران اسلامی» سبب شد ما نیازی به واكاوی مدام این وحدت و پرداختن به تمایزها و درنظرگرفتن آنها احساس نكنیم. یعنی بدیهی گرفتن مفهوم وحدت در ذیل دین اجازه نداد روی جزئیاتی كه اصلاً هم بدیهی نبودند تمركز نماییم و مسائل آنرا بیرون بیاوریم و حل كنیم
مثلاً اینكه می گوئیم ایران اسلامی، تكلیف آن مسیحی، زرتشتی، كلیمی چیست؟! این ها هم ایرانی هستند. در اینجا روشن است كه سوءنیتی در كار نیست، یعنی قصوری كه جمهوری اسلامی كرده، بر اساس سوءنیت نبوده، به این معنا كه مثلاً یك هسته ای در پشت پرده ها بنیشنند فكر كنند كه حال چطور آن قوم را كنار بگذاریم و برنامه بلند مدت برای جك سازی ضد گروهی را پیش ببریم. این یك فرایند در ناخودآگاه سیاسی اجتماعی است كه ریشه در تعاریف مسلم انگاشته و نگاه صرفاً اصلاحی با تعاریف مفروض تازه دارد. پس نگاهی آگاهانه در این سطح وجود ندارد كه مثلاً بگوییم اقوامی را درجه دوم كرده است، باآنكه در عمل این اتفاق افتاده است و گروه هایی به حاشیه رانده شده اند، و كسانی حالا خودآگاهانه از وضعیت ناخوداگاه موجود دفاع می كنند و آنرا حتی بدیهی و یا تنها حالت ممكن هم می دانند، اما خودآگاه نیستند كه بستر این واقعیات كه بدیهی می پندارند چه بوده است و اصلاً چه امكان های دیگری در كار است.
اگر بخواهم مثالی عینی در طول این چهل ساله ذكر كنید كه مسئله آن سهل انگاری و بدیهی انگاری به صورت روشن تری بیرون بیاید، چه مثالی می زنید؟ از طرفی مایلم بفرمائید نتیجه ی نهایی این بدیهی انگاری، یا همان امكان های دیگری كه اشاره كردید در این رویكرد وجود دارد، چیست؟
مثلاً در دهه ۶۰ ما در سینما یك «ضدقهرمان» چونان بلوچ ساختیم و متوجه نبودیم كه این كلمه بلوچ دارد كل بلوچ ها را برای مخاطب تیپ سازی می كند؛ یعنی به مثابه یك «تیپ» منفی، و نه «شخصیت» منفی، دارد تأثیر خودش را بر كلیت فرهنگ و نگاه را به آنها به مثابه «دیگری» می گذارد و هنوز هم كه هنوز است یك دلهره ای از بلوچ در ذهنیت برخی افراد وجود دارد. درصورتی كه اصلاً این طور نیست و مثلاً طبق آماری كه گرفته اند، بزه كاری در بلوچستان از همه جای ایران كمتر بوده است. پس یكی از این بی دقتی ها و ندانم كاری ها همین چیزها بوده كه سبب شد این جور تیپ سازی ها صورت گیرد.
یا مثلاً در تعاریف بازبینی نكردند، دقیق نشدند و آنها را شفاف نكردند. ما الآن می گوئیم «ایرانی هستیم»! این باید از نظر حقوقی، اخلاقی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و غیره مصرح و شفاف شود، نه اینكه آنرا بدیهی بگیرید و بگویید همه می دانند یعنی چی! متأسفانه این ها را از ابتدا مسلم فرض كردند كه توگویی همه معنای دقیق آنرا می دانند، در حالیكه اینطور نیست. عدم تعریف همیشه سبب می شود، مفروضات عمومی جای تعاریف را بگیرند، مفروضاتی كه به جای عقلانیت از اراده ها و امیال و خواست ها سرچشمه می گیرند و تكلیف آنها را عمدتاً اراده به قدرت تعیین می كند. این اراده به قدرت به شكل انواع تفاخرات و ضمن كتمان دیگری بروز می یابد. اگر هم به شكلی هابزی نگوییم كه در این وضعیت «انسان گرگ انسان است»، دست كم در نگاهی هگلی البته با بیانی طنز می توانیم بگوییم «انسان هووی انسان است». یعنی در این حالت رابطه ی قاتل و مقتول و شكار و شكارچی در كار نیست، بلكه رابطه ارباب-بنده و متن-حاشیه است، یعنی غالب مغلوب را نمی كُشد، چونكه بدون او دیگر خودش غالب نخواهد بود. بلكه او را ابژه ی تعیّن خودش می كند. به هر حال، تنها راه گریز از این وضعیت بازگشت به تعریف مفاهیمی است كه با آنها انواع «ما»، «ما» می شوند. كه این از رهگذر اجازه دادن به گفتمان اقلیت هاست تا بتوانند به خوبی از درون و بدون دخالت، رشد كنند و از دل تمركزگرایی، تمركززدایی را رقم بزنند.
این پست جاوید شو را پسندیدید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب