روانِ رنجور فرهنگ - ۵، یادداشتی از محمد میلانی

تزهایی در باب رخوت فرهنگی و نسبت روشنفكران ایرانی با خودآگاهی

تزهایی در باب رخوت فرهنگی و نسبت روشنفكران ایرانی با خودآگاهی

به گزارش جاوید شو روشنفكران ایرانی بزرگترین صدمه را زمانی وارد كردند كه به جای ایستادگی و مقابله با ترویج امور نامطلوب فرهنگی و فكری در جامعه، به نقادی سیاسی و بررسی امور سیاسی سامانه دولت پرداختند.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ، محمد میلانی:
قصه جناب گوبینو آنگاه كه از ترجمه كتاب مباحثی درباره روش یا همان گفتارهایی «در باب روش» اثر رنه دكارت به زبان فارسی و ارائه آن به تنی چند از بزرگان فكری زمانه ما كه در نهایت به محكم تر شدن میخ استعمار فكری و وابستگی در ایران انجامید؛ داستانی بس غریب است. چون كه با سند موجه بودنش- به تعبیر جناب كنت گوبینو- بر نبود و فقدان توجه ما بر عقل گرایی حقیقی تاكید كرده است، آن گونه كه به ادعای وی عاملی است اساسی بر تداوم استعمار فكری، فرهنگی و اقتصادی ما ایرانی ها. این ماجرا هنوز هم از تلخ ترین و تأسف بارترین داستان های «ماجرای تفكر و فكر فلسفی» در ایران است.
اما به همین میزان كه این داستان مبین درد جانكاه عدم توجه به فكر و زمینه های درست اندیشه در ایران است به همان مراتب ذكر مكرر این داستان از زبان روشنفكران و متفكران این مرز و بوم هم این درد را مضاعف می كند، حتی با كمی احتیاط می توان اظهار داشت كه مبین جزمیتی است كه نمی توان پایانی برآن متصور شد. دلیل این جزمیت همان مواجه افسوس خور ما با این مقوله و غور در آن و ژست تأسف خوردن است. آن هم درست بر اساس رفتارهایی كه خود اختیار كرده ایم. رفتارهایی كه تبدیل به ژانرهای روشنفكری و تفكر در این سرزمین شده است. واقعیت این است! بیان پرسش هایی كه عمرشان به بیشتر از سده رسیده اما هیچگونه زایش و تحولی در ساختار فكر و اندیشه و مواجهه ایرانی با خودش رخ نداده است.
- جایگاه علم در جامعه فكری و تحول های بنیادین ما كجا است؟ تكلیف ما با تكنیك چیست؟
- روشنفكر ایرانی چه جایگاهی در جامعه ایرانی دارد؟
- دانشگاه ها و نظام آموزش آكادمیك ما چرا سنت فكری ندارد و در این راستا تحولی هم درآن دیده نمی شود؟
- نسبت جماعت فكور روشنفكر ما با عینیت اجتماعی در كجا است و چیست؟
- كدامیك از تحولات بزرگ فكری-اجتماعی و مبتنی بر كنش خودآگاهی را در این سرزمین می توان به حق زاییده تحولات فكری دانست؟
- چرا جریان روشنفكری و باربران تفكر و علم در ایران یا محو هستند و یا اگر هستند اینگونه دورخود می چرخند؟
- بن بست موجود تا به كِی همینگونه مارا به غلط متحول و پویا نشان خواهد داد؟
- دست آخر روزی نسبت ما با خودمان، غرب، مدرنیته، مسلمانی و از همه مهمتر نسبت مان با گذار از این بحران فكری مشخص خواهد شد؟
- آیا كسی به فكر این تمدن رو به بحران آن هم با مكانیسمی رو به زوال است؟
این پرسش ها باآنكه بالذات پرسش اند اما هركدام به درستی ساختاری بنیادی از سنتی پابرجا هستند. بر این مبنا طرز تلقی و نگاه مرسوم روشنفكر ایرانی به این مقوله دقیقاً طریقی درجا زدنی است. او بالطبع مساله و متن تولید می كند اما تحول و زایش فكری؛ نه. مباحثی كه در چهار دهه گذشته با عناوینی نظیر نقد روشنفكری، صدمه شناسی روشنفكری، چیستی گذار ما از سنت به مدرن، مقولاتی درباب تولید علم و نكاتی از این دست، همگی مثال های بدون هیچ اكراهی بر این ادعا هستند.
باربران علمی ما، از وجوهات مختلف علمی در دنیای پرتحول علم و چیستی آن نمونه برداری می كنند بدون آنكه بدانند علم چیست و به چه كار می آید؟ حال آنكه فهم فلسفی نسبتی بس تأسف بارتر می تواند با فكر و خرد ایرانی داشته باشد. نبودش كلیه مناسبات آموزشی، اجتماعی و سیاسی ما را به بی رمقی كشانده اما بنای درك همین بی رمق بودن از دست متولیان امر تفكر ساخته نیست. برای نمونه و در سطوح نسبی تر، امر سیاسی و فعل سیاسی هیچ معنای انطباقی با جستارهای عینی- اجتماعی ما ندارند و درهمین عدم انطباق، گونه های عجیبی از توسعه و مشاركت اجتماعی و سیاسی تحقق می یابد كه قبل از آنكه درك صحیحی از آنها داشته باشیم بالجمله لباس تحقق برتن كرده و شوربایی را از هرآنچه بوده درست كرده است. همین نمی دانیم چه؛ مرامنامه گذار ما از دوره سنت به مدرنیته نابالغ این روزهای ایران شده است. امری كه در این دوره بی معنایی، باز به طریق نامعادلی، مسئولیتش بردورش متفكران ما نشسته و گرمای محافل آنها را باعث شده است. دقیقاً درحد و اندازه عنصر گرمابخش محفل یا محافل، نه بیشتر و نه كمتر! غافل از اینكه بدون هیچ اغماضی نسبت ما با حقیقت به مثابه نسبت روی بر دیوار غار نشستگانی است كه به تعبیری در دوكسای افلاطونی گرفتارند و شاید هنوز پشت به دیوار غار هم جایگاهی برای نشستن نیافته اند. به راستی و بدون هیچ مماشاتی چرا چیستی ما تا به این حد تأسف بار شده است؟ تاكی باید علت یابی و ریشه شناسی تحقق بیابد بدون آنكه زایشی صحیح و متناسب با جنس تفكر رخ دهد؟
روشنفكری دینی كه یك روز می توانست نسخه پیچیده اغلب دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه های فنی و پلی تكنیك مدار باشد، باآنكه توانست در دوره ای از حیات روشنفكری دینی خوش بدرخشد اما به محض رسوخ بحران در دین باوری مدرن و المان های جدید مومن گرایانه عملاً با نوعی عدم درك مبانی همراه شد آیا این سرآغاز درك دوره ای جدید با بن مایه زایشی متناسب با فهم ما نیست؟ این مساله یا به تعبیر روشنفكران دغدغه، سرآغاز به خود آمدنی باید باشد كه دستكم یك سده منتظر آنیم، اما برنامه ای مبتنی بر اصول ماهیتی ما تابحال تحقق نیفتاده است. یعنی درك منسجم و تحقق یافته ای از وجود نقصان، موجود است اما اصولی مبتنی بر ترمیم این نقصان موجود نیست. حتی باید اظهار داشت كه در واقع ساختارهای روشنفكری و علم گرایی ما از چیزی ترس و واهمه دارد و بنا بر عدم تحقق آنرا به طریقی دارد. جریان روشنفكری مدام غتفره برجوال می كند كه آن اتفاق عظیم رخ می دهد!
اینچنین اگر بر خود و تاریخ نقادی خود نظر نماییم بی گمان به آفاق جدیدی دستكم در نسبت خودمان با این بی معنایی بی حد و اندازه می رسیم. شاید شكل این بی معنایی یا به تعبیری مناسب تر ساختار این سردرگمی را هم بتوان در چند تز بیان كرد و هم برمبنای پذیرش آنها بتوان به ساختاری دست یافت كه برپایه آن پویایی فرهنگ و فكر را خواهان شد. دستمایه هایی اینچنین روزی به مثابه امری دست نیافتنی یا تمنایی بود كه اصحاب فكر و فرهنگ را به رخوت وا می داشت اما از مقطعی تاریخی دیگر باید به آن اهمیت داد و حل بحران ها و آفت زدگی ها را برعهده آن گذاشت.
پس براین مبنا و معیار آیا روشنفكری این روزهای ایران رمقی برای درك وضع موجود دارد؟
تز اول: سردرگمی در درك گزاره های تاریخی و فلسفه نقادی تاریخ
شاید سخنی غریب باشد اما وقتی وقایع تاریخی یكی بعد از دیگری در كنار هم قرار بگیرند و منطق صیرروت تاریخی را شكل بدهند تاریخ به گذار می افتد و بیان این گزار هم در ساختار گزاره های تاریخی شكل و معنای درك انسانی را رقم می زنند. اما آیا این بیان تاریخی كفایت می كند؟ آیا اطلاق وقایع و گزاره های تاریخی در چارچوب خوب یا بد، عجیب یا شگرف، عبرت آموز یا عبرت آمیز بودن، می توانند ساختار تحول یك تمدن را شكل و رنگ ببخشند؟
این همان واقعیت اصیل علم تاریخ است. بی هیچ تردیدی اگر تاریخ به مثابه علم تاریخ معنا نیابد فلسفه تاریخ و سپس فلسفه نقادی تاریخی شكل نمی گیرد. (۱) یعنی در همین زمانه كه بسته به درك الزامی از وضعیت برای تحول عظیم فرهنگی و جهشی محتاطانه در تكامل شكل تمدن مان، احتیاج به نقادی صحیح تاریخ داریم؛ فاقد هرگونه ابزار شناخت از تاریخ هستیم. فقدان معناسازی و معناباوری علمی در ساختار فرهنگ و تمدن ایرانی كه به عدم درك صحیح ما از علم و معنای آن باز می گردد، سبب بی معنایی علم برای ما شده و راهی برای تدوین و تامل بر تاریخ از حیث نقادی هم باز نمی نماید.
این شكل عقب ماندگی ما از درك مقولات، جریان روشنفكری علم مدار ما را هم دربر گرفته است و آنها هم در این پایه معرفتی ناكام از ساخت بسترهای نفادی تاریخی حضور دارند. دقت كنیم كه از درون این سبك و سیاق تاریخ نویسی و رجوع به تاریخ از پس درك هرماجرایی هیچگاه شكل نقادی و خردورزی ایران را متحول نكرده و نخواهد كرد. اگر به آخرین عنوان بندی جریان روشنفكری رجوع نماییم (۲) متوجه خواهیم شد روشنفكرانی كه نقش كاریزماتیك در تاریخ داشته اند به هیچ عنوان با روشنفكران میانی كه صرفاً مبلغ سایر آموزه های روشنفكری بودند هم تفاوتی ندارند. ازاین رو اصل تاریخ روشنفكری ما نتوانسته تعریف جدیدی برقامت خود تصور كند. نبود چنین درك معرفت شناسانه ای از تاریخ نتوانسته سویه هایی از فرهنگ ما را كه احتیاج به تقویت دارند، مشخص نماید و البته محققان را در درك وضعیت فرهنگ های پیرامونی مان هم با مشكل مواجه كرده است.
به این معنا به همان اندازه كه روشنفكری مانند جلال آل احمد در درك و شناخت غرب بعنوان مفهوم و نه ابزار عاجز ماند به همان علت – یعنی نبود عنصر نقادی تاریخی- هم تز ناموزون او بعنوان یك مبنا تا به امروز ماندگار شده است. ما نسبت بسیار غنی و ماندگاری با تاریخ داریم. این خاصیت تمدن های مبتنی بر اصل خاك است. خاورمیانه چنین ساختاری را دارد و بالطبع ما بعنوان تمدنی شكل یافته در این محیط غنای خویش را اینگونه كسب می نماییم. اما شكل رجوع به تاریخ بعنوان اصل مترقی و نظام مند كه بتواند ماهیت امروزی مارا معنا كرده و تداوم ببخشد مساله محیط جغرافیایی ماست.
اگر شكل نقادی به مثابه یك ساختار در عقلانیت ما ظهور می كرد اینچنین بحران هایی نظیر نسبت ما با مقولات امروزین، نسبت ما با دنیای پیرامون، نسبت ما با ایرانیت و مسلمانی و سپس نسبت و تعامل ما با مدرنیته شكل موجه و پررمز و رازی نمی یافت. بنا بر این روشنفكری به دنبال معرفت گرایی (Knowledge) تاریخی نه می تواند دركی منسجم و البته كامل از مقولات پیرامون خود داشته باشد و نه می تواند مبنای علم باوری (Science) را بعنوان یك اصل هدفمند منتهی به نزدیك ترین منزل حقیقت بپذیرد. تاریخ براین مبنا هیچگاه نمی تواند به مثابه گزاره های قابل ادراك و تحلیل محور سودمند باشد. وضعیتی كه عارض بر ماست.
تز دوم: سیطره علم گرایی و فن مداری مقدس
تكنیك یا فن، امروز سیطره ناموزون و نامفهوم خودش را بر اركان علوم انسانی و شناخت معرفت گرایانه ما انداخته است. اگر نخواهیم روشنفكری ایرانی را مقصر این سلطه ناموزون تكنیكی حتی بر اركان فكری ایرانی بدانیم، باید اشاره نماییم در اینكه روشنفكران ما نتوانستند طریقی صحیح را طرح ریزی و شأن علوم انسانی را در جایگاه خود حفظ كنند، مقصر هستند و این تقصیر تا ابد بردوش روشنفكران ایرانی سنگینی خواهدنمود. اینكه ایرانی از چه زمانی و با چه هدفی مبنای توسعه گرایی خویش را بر پایه فن مهندسی گذاشت معین نمی باشد، اما همین مسئله دقیقاً مبنای توسعه نیافتگی امروزی ماست.
توسعه یافتن بر محور تكنیك خودباوری كاذبی است كه نه تنها ایرانی را مدرن نمی كند بلكه سیاه ترین آفاق را در شناخت علوم انسانی با محوریت فن مداری به وجود می آورد. به هیچ عنوان مراد از این تز نبود قوه اداراك مبتنی برتكنیك در شاكله و منظومه فكری ما نیست. بلكه نگاه ناصواب به علوم انسانی برمبنای تكنیك محوری و مهندسی مآبی است كه سبب بروز تناقض هایی بس عمیق و عجیب در معرفت شناسی فرهنگی ما شده است. چونكه صنعت و تكنولوژی به نوبه خود بخشی از صیرورت تمدنی ما را شكل داده اند. (۳) اما درباره اینكه این مقولات بتوانند تحولی بنیادین در شكل گیری تمدن نوین ما ایجاد كنند، باید توجه داشت كه به هیچ عنوان با نادیده گرفتن علوم انسانی و معرفت شناسی فلسفی اینكار نشدنی خواهد بود. شاهد این مدعا این است كه شكل تحلیلی و تاریخ تحلیلی صنعت ما به خصوص از سه سده گذشته به این سو باآنكه تاریخ شكل گیری نظام های اجتماعی و تحولات فرهنگی ما را وارد عرصه های جدیدی از شناخت تاریخی كرد، اما به هیچ عنوان نتوانست وظیفه صحیح خویش را ایفا كند. این همان فن زدگی ناموزونی است كه تناقض های فكری و معرفتی ما را بیشتر از پیش می كند.
شكل گیری اركان امور و ساختارهایی كه نقش مهندس و مهندسان ایرانی درآنها پررنگ باشد یا به اجبار و اجبار از اعتبار نیروهای موجود در كشورهای به شكل عمده غربی استفاده شود، اساس فن مداری و صنعت مونتاژ ما را بدون هیچ پشتوانه تاریخی یا مبنای شناخت معرفتی شكل داد. رساله غربزدگی آل احمد (۴) باآنكه از اساس به سبب نوع مواجه و رویكردش به غرب راز عقب ماندگی ما در شناخت مغرب زمین را توجیه می كرد؛ اما از آن حیث كه نگاه او هم به تأسی از فضای فن زده و مونتاژ كار آن روزهای ایران متأثر بود، اهمیت بسیار دارد. آل احمد به درستی درك كرده بود كه غربزدگی مقدمه ای از تاریخ ماست كه درآن هنوز به تكنولوژی یا همان ماشین دست نیافته ایم. همین درك كلی و نادرست در این عبارت از تاریخ هم دقیقاً نشان از این واقعیت به شدت صحیح دارد.
این واقعیت وضعیت بیمارگونگی صنعت ما را شكل داد. پیله ور صنعتی یا استادكار فن مدار به همان اندازه كه تصور می كرد ساختن یك ماشین فرار از وابستگی و غرب زدگی است به همان اندازه هم ساختار بیمار توسعه صنعتی در ایران دوره پهلوی تمایل و حمایت عجیبی از این نوع گرایش و سلطه مونتاژ در ایران داشت و بنا بر این گونه ای توجه عام و خاص به مهندسی و مهندس محوری فزونی گرفت. به باور محسوس درست در روزهایی كه پزشكی و پزشك شدن برای عامه افراد اجتماع غایت پیشرفت و امر مطلوب شهروندی به حساب می آمد، در طبقات اداره كننده جامعه، مهندسی بدون درنظر گرفتن المان های بومی ارجحیت وافری پیدا می كرد.
اگر شكل نقادی به مثابه یك ساختار در عقلانیت ما ظهور می كرد اینچنین بحران هایی نظیر نسبت ما با مقولات امروزین، نسبت ما با دنیای پیرامون، نسبت ما با ایرانیت و مسلمانی و سپس نسبت و تعامل ما با مدرنیته شكل موجه و پررمز و رازی نمی یافت گسترش الفاظ فن مدار در علوم انسانی به همان اندازه سبب بیماری علوم انسانی در ایران می شود كه حضور مهندسان و دانش آموختگان مهندسی بعنوان قطب های برجسته و نخبگان علوم انسانی. الفاظی نظیر «مهندسی فرهنگ»، «فونداسیون تمدن»، «ابزارهای فرهنگی» در كنار گسترش ادعاهای روشنفكری دینی در بین قشر دانش آموخته فنی، این سبب را شامل می شد. یكی از اركان مهم بن بست رسیدن روشنفكری دینی شاید همین مقوله باشد. روشنفكری دینی كه یك روز می توانست نسخه پیچیده اغلب دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه های فنی و پلی تكنیك مدار باشد، باآنكه توانست در دوره ای از حیات روشنفكری دینی خوش بدرخشد اما به محض رسوخ بحران در دین باوری مدرن و المان های جدید مومن گرایانه عملاً با نوعی عدم درك مبانی همراه شد. این مسئله تا به این حال هم از مهمترین چالش های لاینحل روشنفكری دینی شمرده می شود. چونكه در این مقطع احتیاج به شناخت مبانی و اصول فلسفی، كلامی و حتی دین باوری مدرن داریم و نه شناخت ریاضیات یا فیزیك نوین آن هم در این ساختار علم گرای نسبی.
علمی كه باید مبنای شكل گیری اش تمایز و هم اصرار به ایجاد تمایز در اركان علم به مثابه علم و علم به مثابه معرفت شناسی باشد به ناچار در تبیین و گسترش مبانی علوم انسانی به كار گرفته می شود كه به هیچ عنوان نمی تواند به لحاظ منطقی در نسبت عموم و خصوص من وجه معنا پیدا كند. این نقص بزرگ را وقتی در كنار سایر تزهای عقب ماندگی و فسردگی علوم انسانی و تمدن ایستا قرار می دهیم تازه متوجه می شویم كه تأثیر از این باور به خصوص در لایه های كلان مدیریت فرهنگی چه ضربه ای جبران ناپذیری به فرهنگ و تمدن ایرانی زده و خواهد زد. حجم بالای تولید مهندس و تكنیك مآب در نظام آموزش عالی ما، ارجحیت تكنوكرات های پرورش یافته در غرب بعنوان نسخه های بی نقص اجرایی در تولیت اركان فرهنگی و علوم انسانی و هم حتی میل به گسترش دین باوری های امروزین در لایه های درس خوانده فنی ما برمبنای قرآئت های هرمونتیكی و نوین كه حاصل آموزه های علوم انسانی وارداتی غربی بود، چنان شكل ناپخته ای از عدم درك فرهنگی را در ایران رواج داد كه ضررهای آن قابل احصا نیست و تا به امروز هم این جریان ادامه پیدا كرده است.
به عنوان مثال در هر بخش و ساختار اجرایی كه بنای كار و امر فرهنگی برعهده مهندس باشد بی هیچ تعارف و مماشاتی جلوه ای از سقوط و زوال فرهنگی درحال تحقق است. جلوه هایی كریه كه بی هیچ شكی در ساختار فرهنگی ما خودنمایی و عرض اندام می كنند. این تقدس گرایی درباب فن زدگان كه بنای عقب ماندگی فرهنگی ما را شكل داده بی هیچ تردیدی اگر ادامه بیابد و سلطه تكنیك را گسترده تر از گذشته كند عرصه های فرهنگی آینده را با تلاش هایی بی حاصل در امتداد حفظ فرهنگی روبه رو خواهدنمود.
تز سوم: نشانه های معناداری از بی معنایی در ترجمان متون
مفهوم گفت وگوی تمدن ها! را به یاد بیاورید. بسیاری آنرا نوك پیكان اندیشه ای دانستند كه بنا بود نقطه مقابل نظریه نزاع تمدن ها باشد. در صورتی كه این گونه نبود. به هیچ عنوان نمی توان در مقام تطبیق برآمد و این دو را در مقابل هم قرارداد. چه بسا عملكرد جهان امروز هم برمبنای نزاع بین تمدن ها پیش می رود. چنین دركی چه در سوی نزاع میان تمدن ها و چه در جانب گفت وگوی تمدن ها، اگر متعلقی از شناخت قرار بگیرد لاجرم هیچ گریزی از خوانشی برمبنای ترجمان متون نداشته و نخواهد داشت. متون بنیادی ترین مفاهیم در بقای فرهنگ ها هستند و عدم درك درست از متن نه تنها جلوه ای از تخریب فرهنگی را محیا می كند، بلكه ورود متن هایی ناسره از فرهنگ های دیگر، هیچ ارزشی را در امور فرهنگی و معرفتی باقی نمی گذارند.
تأسف بار آنكه نسبت روشنفكری ما با متن و نص به هیچ عنوان معلوم نیست. تا چه بماند به اینكه متونِ الگو بخواهند به صورت ترجمه وارد فرهنگ ما شوند. در یك مثال تأسف بار یكی از غنی ترین روشنفكران و نظریه پردازان ایرانی معاصر به سبب قرار گرفتن در مقام مشاور بالاترین مقام اجرایی كشور به اندرزگویی ها و ارائه الگوهای فرهنگی-اجتماعی مورد لزوم و نیاز جامعه ایرانی روی آورده است. باآنكه در ظاهر امر قابل ستایش و ارزشمندی تلقی می شود اما دقیقاً مهرتأییدی بر ذات كتاب نخوان ماست. تأیید بی حوصلگی ما در مواجهه با ارزش های فرهنگی و توقع پذیرش هر امرفرهنگی آن هم به صورت خلاصه و نسخه پیچیده خواهی است.
روشنفكران ما در هر مرتبه و طبقه فكری، بزرگترین صدمه را به جامعه ایرانی وقتی وارد كردند كه به جای ایستادگی و مقابله با ترویج امور نامطلوب فرهنگی و فكری در جامعه كلان انسانی، به نقادی سیاسی و بررسی امور سیاسی سامانه دولت در دوره های مختلف و هم بنا بر ادعایی بی اثر دست به طرح ریزی مبانی بنیادین فرهنگی و تمدن ایرانی كردند كه ثمره اش همین بی خیری كاركرد روشنفكری در این مقطع تاریخی و بروز بحران های فرهنگی و فكری صدها برابر مخرب تر از بحران های سیاسی و اقتصادی می باشد.
بگذارید به بیراهه نرویم و به اصل ترجمان بازگردیم. امر ترجمان به مثابه یك اصل اصیل و دارای مأوی در محكم ترین پایه های فرهنگ هر ملتی هم می تواند منجر به پویایی فرهنگیِ تمدن ایستا شود و هم می تواند نبض جریان تحكیم یافتن عناصر فرهنگی را منظم به پیش ببرد. بر این مبنا هر متن ترجمه شده از زبان های دیگر به زبان مقصد و هر متن ترجمه یافته ای از هویت فرهنگی برای انتقال به فرهنگ دیگر شبیه ترین امر به حقیقت است. درهیچ زمان و هیچ برهه فرهنگی و درهیچ شكل از اشكال سازنده منظومه علوم انسانی حقیقت اینچنین شكل محسوس و نمودی عینی به خود نگرفته است. بنا بر این هم به محض بروز خطا و خلل در امر ترجمان اجزای فرهنگی گرفتار تزلزل و صدمه و شكلی تكامل نیافته از فرهنگی غنی و اصالت دار، به صورت حقیقتی غالب ساخته شده كه بنای ابتذال در فرهنگ ها را باعث می شود.
این روند نشان داده است كه دركجای سلوك فرهنگی مان با بیشترین صدمه ها مواجه هستیم و چگونه باربران كلمات - و نه مترجمان - زمینه های شكل گیری اعوجاج های فرهنگی را به وجود آورده اند. زیباترین و بی نقص ترین شكل از ترجمه ها چه از زبان فرهنگ های دیگر به زبان فارسی و چه از زبان فارسی به زبان های دیگر، در مقابل حجم پركثرت ترجمه های امروزی گرفتار بی مهری شدند و مقطعی از فرهنگ ما درحال شكل گیری و تكامل ناموزون است كه بی هیچ تردیدی حقیقت آن نه ارتباطی معنایی با وجود ما خواهد داشت و نه خواهد توانست شكلی از منِ فرهنگی مارا به فرهنگ دیگری انتقال دهد. اما برای شناخت این منِ فرهنگی به همان اندازه كه در انتخاب آثار ترجمان به خطا می رویم، به همان اندازه هم در انتخاب اندیشه های متناسب و ضرور به بیراهه می رویم. در امر ترجمه؛ مترجم-روشنفكرِ كم مایه یا همان باربر لغات و اصطلاحات امروز به همان اندازه كه با تیشه بر ریشه فرهنگ و علوم انسانی می زند، به همان اندازه با غفلت یا كم خردی در انتخاب متون و اندیشه ها، فصلی از مدگرایی و افول اندیشه های متعالی را هم به وجود می آورد.
وجود آثاری قابل توجه به لحاظ كمیت برای تحقق امر ترجمه و حضورشان در مقام محصولات فرهنگی و خوراك اذهان مشتاق و مساله دار با ترجمه هایی نامتعارف و در خیلی از جهات نافهم از آنها كه هیچ نیازی از نیازهای موجود مارا مرتفع نمی كنند، سرآغاز فصلی شده اند كه در آن به هیچ عنوان نمی توان از تمدن یا فرهنگ همسایه نه نمونه عنوان نمود و نه دربابش نظر داد. این شرایط دقیقاً به ما نشان داده است كه در مواجهه با خود و با فرهنگ و تمدن همسایه و حتی تمدن دیگری خطا كرده و به خطا رفته ایم و بر همین مبنا ساختاری مشوش از فرهنگ باوری و فرهنگ پذیری را ترسیم كرده ایم. برای نمونه باید اظهار داشت كه جامعه ایرانی هنوز در شناخت آثار كلاسیك فلسفی، فكری و علمی جهان درمانده است. آثار خیلی از اندیشمندان برجسته جهان به زبان فارسی برگردان ندارند، اما این روزها جوانان تشنه فهم و آموزش خوب با اندیشمندانی نظیر بدیو، ژیژك، ایمانوئل لویناس، رورتی و… آشنایی دارند.
مفهوم گفت وگوی تمدن ها! را به یاد بیاورید. بسیاری آنرا نوك پیكان اندیشه ای دانستند كه بنا بود نقطه مقابل نظریه نزاع تمدن ها باشد. در صورتی كه این گونه نبود فارغ از میزان ارزش گذاری بر ترجمان این آثار كه به نوبه خود عنوان شد كه ساختار و منظمومه ای از مفاهیم غلط و اشتباه را شكل می دهند- معضل اصلی عدم شناخت فرهنگ و تمدن غربی هم در مقام فرهنگ و تمدن و هم در وضعیت تاریخی است. در درك ناصحیح ما از گزاره ها و مقولات تاریخی و تز عدم درك صحیح از فلسفه نقادی تاریخ، وضعیت فعلی مهر تأیید است. ازاین رو بخشی از معضل و بحران فرهنگی ما می تواند شناخت چهره های فكری جدید و معاصر به جای چهره های اصیل و بنیان گذار فرهنگی در تاریخ باشد.
این مواجه دقیقاً در نسبت ما با فرهنگ و تمدن خودی هم به عینه قابل مشاهده می باشد. تنها كافی است كه به عمق اندیشه ها و آراء متفكران دو سده پیش رجوع نماییم و صرفاً یك یا دو اندیشمند را برای مدتی مورد مداقه قرار دهیم تا هرچه بیشتر به نقصان های فرهنگی و متعلقات شناخت معرفتی و اندیشه های محجور مانده در ساختار فرهنگی مان پی ببریم.
با چنین بحران ها و اشكال بی معنایی است كه رخوت فرهنگی شكل منسجم به خود می گیرد و رخوت چنان جزو ذاتی فرهنگ می شود كه اخطار درباب آن هم نمی تواند ترسیم معنایی درستی را در عملكرد مسببان به وجود آورد. وضعیت و نسبت ما با ترجمه های امروزی بی هیچ تردیدی نسبت بی معنایی در درك حقیقت است. چون كه نسبت را مترجمان می سازند. مترجم صرف صرفاً باربر یا كاربر واژگان است و هیچ غنای فرهنگی در عقبه واژگان انتخابیش وجود ندارد. این ادعا نیست. حجم و آورد بیش از اندازه متون ترجمه شده علوم انسانی در سال های گذشته به زبان فارسی چنین بحرانی را نه تنها به وجود آورده بلكه طرح عرصه های عرض اندام و پویایی فرهنگی مارا به طرز تأسف باری تخریب و مانع از زایش متن، ایده و حتی هنر سایر عناصر برگرفته از فرهنگ شده است. به همین صورت اگر هیچ تغییری در روال ترجمان های فرهنگی ایجاد نكنیم و متون را منطبق با اصول فرهنگی درنیاوریم، ترجمان ناسره و بی قید، به قدری قابلیت خواهد داشت كه یك تنه منجر به افول فرهنگی، فرهنگ و زوال تدریجی تمدن ما می تواند شود.
تز چهارم: مشكلات بنیادین و نبود متولی ذیصلاح
زمانی چهره روشنفكری خود بنا و گواهی جدی بر توجه و كوشش برای مواجه با معضلات فرهنگی بود. روشنفكران از جانب عموم جامعه دارای منزلتی بودند كه هرگونه مواجه با مسایل موجود را متوجه خود می دانستند. این كاركرد آنها را شامل نمی شد. بلكه به الزام، نگاه عموم جامعه و توده های به خصوص متوسط تحصیل كرده آنها را به این مرتب اجتماعی رسانده بود. اما عملاً یا جریان روشنفكری فاقد صلاحیت یا سواد لازم برای قرارگرفتن در این سطح از توقع اجتماعی بود یا هنوز جامعه بنای نگاه به سمت و سوی دیگری را نداشت. اصرار بر عملكرد معناگرای روشنفكری یا تقسیم بندی های متنوع از روشنفكران بسته به عملكرد یا میزان حضور آنها در عرصه های اجتماعی باآنكه جامعه امروز ایرانی را ناامید نساخته، اما به معنای نقش و جایگاه پرارزش روشنفكری هم نمی تواند تعریف شود.
روشنفكر ایرانی بیشتر می كوشد ماهیت عملكرد و جایگاه شخصیتی خودش را در مواجه با مسایل موجود و مبتلابه جامعه ایرانی مورد كنكاش قراردهد تا رسماً در مقام روشنفكر درجامعه حاضر شود. از این روی باآنكه بازخوانی های اینچنینی بخشی از معرفت شناسی روشنفكری را شامل می شود اما به هیچ عنوان نشان از عملكرد و یا كاركرد روشنفكری درجامعه گذشته و امروز ایران را ندارد. افول جریان روشنفكری دینی تا به حد موعظه گری مضاف بر سایر موعظه گران اجتماعی، نبود روشنفكران در بدترین شرایط اجتماعی در بین مردم یا حتی همصدا با آنها به نوبه خود نشان از بن بست اجرایی در عملكرد روشنفكری ایران امروز است. بن بستی كه با گسست نظام آكادمیك از جامعه روشنفكری شروع شده و دیگر به هیچ عنوان این دو عنصر مهم و اساسی در ساختار فرهنگ و تمدن ایرانی دریك مسیر قرار نگرفت.
روشنفكران ما در هر مرتبه و طبقه فكری، بزرگترین صدمه را به جامعه ایرانی وقتی وارد كردند كه به جای ایستادگی و مقابله با ترویج امور نامطلوب فرهنگی و فكری در جامعه كلان انسانی، به نقادی سیاسی و بررسی امور سیاسی سامانه دولت در دوره های مختلف و هم بنا بر ادعایی بی اثر دست به طرح ریزی مبانی بنیادین فرهنگی و تمدن ایرانی كردند سخن به معنای تحلیل كاركرد و یا مناسبات فكری و آكادمیك و یا حتی نظام مدرسی فرهنگ ایرانی نیست. صرف رخوت و عدم زایش در نظام فرهنگ و فكر ایرانی، نبود متولی ذیصلاحی را به ما گوشزد می كند. نظام آكادمیك، امروز بیشتر از آنكه نگران كاهش نتایج عملكرد مطلوب روشنفكری باشد به صورت یك دستگاه یا موتور درون سوز عمل می كند. چون كه اگر یكی از اركان تولید یا ساخت روشنفكر نظام آكادمیك باشد كه هست، بی هیچ تعارفی باید بپذیریم كه عدم پذیرش مسئولیت در این خصوص نشان از وجود ضعف های ساختاری جدی در نظام علوم انسانیِ آكادمیك ماست.
كلام آخر
بدون هیچ شك و واهمه ای باید عنوان نمود كه نه ساختار در خود فرورفته و خودبین روشنفكری تاب و توان درك وضعیت خویش را دارد و می تواند زمانی را مصروف بازخوانی خود و مواجه با اجتماعش بكند و نه نظام آكادمیك توانست با تدوین ساختارها و برنامه هایی كه ملزم به طرح ریزی آنها بود، شرایط برون رفتی را از این رخوت فرهنگی ایجاد كند. درست در زمانه ای كه تمدن ها و فرهنگ های همسایه درپی تحقق وضعیت بازتولید فرهنگ و تمدنی خود هستند لاجرم نه باید مانند نظام آكادمیك كند و بی تحرك به فرآیندهای مرسوم وتكراری موجود دربطن خود دل بست و از فكر زایش به خود لرزید و نه باید به معنا و عملكرد روشنفكران در بازخوانی و بهتر بگویم بازجویی از رفتار و عملكرد روشنفكری وقت پرارزش را تلف كرد.
براین مبنا شناخت سنت برپایه حرك تاریخی - از زمانه حال به سمت گذشته تاریخی - و درك شخصیت ها و جریان های اثرگذاری كه گرفتار نامهربانی های نظام آكادمیك و كم لطفی های روشنفكران شده اند تنها بخشی از عملكرد مطلوب نظام فكری كسانی می تواند باشد كه دیگر نه به درك و تحلیل های روشنفكران و نسخه های ناموزون پیچیده و جریان های رهایی بخش غیربومی از جانب آنها امید دارند و نه به دستگاه تولید تحصیل كرده نظام آموزش عالی دلخوش كرده اند. دست آخر باید پذیرفت كه اگر روشنفكران و سایر متولیان فرهنگی و آكادمیك نیازی برای توجه به نسل جستجوگر و مشتاق فهم فرهنگی مان ندارند، این لزوم به طرز بسیار محسوسی از جانب نسل نوین منتقدان نظام آكادمیك و روشنفكران فاقد كاركرد متعالی متعلق تحلیل و ارزیابی پیگیری خواهد شد. شكل متفاوتی از روشنفكران كه به بازخوانی جدی تاریخ با الگوهای نوین «نقادی تاریخی» و هم توجه به اندیشه های علوم انسانی البته با ساختارهای اصیل فهم گرایی منطقی اهتمامی ویژه خواهد داشت. باآنكه به فردای اثرگذار و خوش نقش روشنفكری ایرانی باید ناامید و ناامید بود اما دستكم می توان هوس خوش این تصور را هم در ذهن پروراند كه شاید روزی فرا برسد كه گوبینوهای نوین در عالم تفكر و ایران شناسی، اركان تفكرِ بالیده و مستقل در فرهنگ و تمدن مان را آنچنان مستقل و خودایستا بیابند كه نیت هرگونه استعمار فكری به مخیله آنها خطور نتواند بكند.
پی نوشت ها
1. The History of Materialism: and a Critique of Its Current Significance. by Friedrich Lange. Mike Davis. pp.6-7
2. ایران، از روشنفكران بلندپرواز تا روشنفكران واسط. فرهاد خسرو خاور. ایران نامه سال ۲۷. شماره ۲و۳. سال ۲۰۱۲
۳. تاریخ تحلیلی صنعت درایران. فصل تحلیل زمینه ای فرهنگ و صنعت. نوشته محسن قانع بصیری. نشر دفتر پژوهش های فرهنگی. ۱۳۹۴-۹۵.
۴. جلال آل احمد، رساله غربزدگی. تهران. انتشارات رواق. ۱۳۵۶

1398/06/31
15:02:57
5.0 / 5
4487
تگهای خبر: برنامه , دستگاه , صنعت , فرهنگ
این پست جاوید شو را پسندیدید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۴
جاوید شو جاوید شو